هر روز باید
دوچرخهسواری را بازبیاموزی. روز نخستاش ساده است. چند بار زمین میخوری برمی
خیزی دوباره سوار میشوی زمین میخوری بر میخیزی. سختی از روز دوم آغاز میشود
و تا واپسین روز دوچرخهسواری به درازا میکشد دقیقا به این دلیل که تو هرگز
دیگر همانطور که در پایان روز نخست سوار شدی سوار نمیشوی. یک روز سر بر فرمان و
پاها در هوا با دستهایت پدال میزنی. پدالپدالپدالها میزنی میزنی میزنی
یک روز با شصت دست چپ و انگشت کوچک پای راست ات یک روز با باسن ات فرمان را روا
کرده با سبابههایت یک روز با دماغی نشسته بر زینسوتزنانترانهای ناشناس را یک
روز با اخم پرترهی لودویکون هنگام چشمغره رفتن به بوق یک روز با قهقههی نتی
موزار در سرخی مس یک روز به حالت مراقبهی بودا بر میلهی جلو با لبخند یک روز با
شمشیر آختهی چنگیز خیره به هندوانه یک روز با ارادهی معروف یک تنبل یک روز به
حکم کنفیکون یک روز با صدور دستور کتبی به نیروی جاذبه یک روز با هوای حوزهی
مغناتیس یک روز با خرناس هیپنوتیزم یک روز با پچپچهی پارانویا یک روز با خمیازهی
یکدوجینواژهی خسته یک روز با علم لدنی یک روز با خیال خشک یک روز با اندیشهی
تر یک روز با اعتمادبه نفس رانندهی تراکتوری در سوسیالیسم سابقا موجود یک
روز با جملهی نیمه تمام درشکهران غصه در گیومههای حومهی قرن نوزدهم یک روز با
رویای دیوانه اسب یک روز با دوالپایی بر گردن یک روز با اسم شبی فراموششده یک
روز با ارواح گلّهای کرگدن بر شانهها یک روز با کوله باری از طومار نامهای
آویزان یک نسل یک روز با سلامی دوباره به بازخداحافظ و یک روووووزِ آینده با
دست مست و پای پایان کسی که از روان دوچرخه افتاد در خیال نخستینسوار تاریخ
سواره افتادهی برای همیشه غش کردهای که دیده کسی از آیندهی نژادش سوار چیز
ناشناسی که میچرخیده میآمده آمده زنگزنان گرد او گشته گشته گشته با او دچار
سرگیجهجای دو چرخ خودچرخ بی ایست در شیهههای خام : هیچوقت دوباره سواری این
یکِ دوگانه را نخواهی آموخت اگر.
۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
باغوحشی که شرنگ سروده است
خانه > خاک > شعر > باغوحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...
-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
گلها ویرانهِ تن را میپوشانند بوی مرگ را میپوشند گلها وظیفه دارند مرگ را رنگ کنند بوی مرگ را بگیرند گلها همان برگی را به مرگ میزنن...
-
برای اینکه خودم خودستانِ خودم باشم شما همگان را منیدهام با جانام از همهِ جانوران گذشتهام ماهی یی که از همهِ ماهیان و سپس از آب گذ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر