۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه

حصر


حصر.
چه کلمهِ نفرت‌انگیزی!
به اعضا‌ی خانوادهِ این گادفادرِ بیت‌الاحزان نگاه کن: حصار، انحصار، محصور، محاصره، حصیری که نباید پایت را از آن درازتر کنی‌!
آنانکه همچنان به درستی‌ از حصر آن سه تن‌ِ هشتاد و هشتیِ خود رنجه‌اند دو کاندیدا و لرزنی که پز تفنگِ پدری‌اش را می‌‌داد که چه با آنها همرای باشی‌ چه نباشی‌ در این چند سالِ گوشه نشینی و تحملِ غیبتی کبرا که با تنگی‌ها بیماری‌ها و هجران‌های بسیار بر آنها تحمیل شد نشان دادند که بر خلافِ همرهانِ سست‌عناصر، انسان‌هایی‌ دلاور و پا‌بر‌جا هستند آنانکه به نادرستی رایِ من کو را پشتِ گوش انداختند و با ذهنی‌ بنفش رفتند و به حکومتِ صندوق‌های پروار‌شده در چراگاه‌های کوهپایهِ تقلب، رای دادند و مقامِ امنیتی برگزیدند و با اجازهِ "آغا" در خیابان‌های خیطِ خنک دانس دادند و جیغ زدند و برای اکبر‌تر از اللهِ رفسنجان و لبخندِ دستمال‌یزدی‌ناکِ سید و مولا‌ی شیک‌سرشت‌شان کف زدند و هورا کشیدند آنانکه قفل‌بر‌قفل‌خوردن‌شان کلید خورد و هیچ گرهی از بستگی‌هایشان باز نشد هیچ، که طناب‌های بیشتری برای گرفتنِ جان از گردن‌های پر‌شمارِ مردم گره‌پشتِ گره خورد آنانکه به هر چه پیش آمد خوش‌آمد گفتند آنانکه نه غزه نه لبنان گفتند آنانکه بر تاپ و شورت و کرست و تتو و خال و پستانِ دخترانِ پرچمِ حزب‌الله‌به دوشِ لبنانی که هفت‌جدِّ نصر‌الله نمی‌‌تواند از آنها محجبه و عفیفه بسازد ایراد‌های حوزوی وارد کردند آنانکه روسری و ربنا و العفو و روزهِ سیاسی‌عبادی و دوز و دغل‌های لطیفه‌سان سید‌آبراهام نبوی و وقار سیا‌پسندِ سازگارا و تپل‌مپلیتِ ملیح‌نیقو‌ی ابطحی و ابلها‌نِ وا‌‌داده‌قهرمانِ دیگر را از خوان‌های ادیسهِ سبز‌اسلامیِ خود پنداشتند آنانکه خوارجِ صفوفِ خود را نامحرم و اجنبی به شمار آوردند آنانکه که خود را آقا‌خانم‌زادگانِ جنبشی ک همه در آن می‌‌جنبیدند می‌‌دانستند آنانکه این روزها این روزها دغدغهِ یک جوداییکا‌ی ایرانی‌ دارند یا در میانِ پرخاشِ بمب‌هایی‌ که شجاعیه را گودیِ قتلگاه(این جای شیک را به یاد می‌‌آورند؟) کرده است نرگس‌بویانه هر که را که غمِ غزه دارد چیچیچیچیک دلیت می‌‌کنند آنانکه در بی‌ اعتناییِ قبیله‌ای‌فرقه‌ای به غزه‌ای‌های زیرِ خروارها آوار سنگ و تیر‌آهن و سیمان و چوب و گچ و آهک و رنگ و کاغذ‌دیواری سوخته و اسباب و ابزارِ روزمره و عکس‌هایی‌ چون زندگی‌‌ها پاره‌پوره‌مچاله‌نشناختنی با هم مو نمی‌‌زنند آنانکه عیارِ روزهای امام‌طلایی‌ِ ندیده را نیمه‌باور دارند ولی‌ نقشهِ راهِ از‌کربلا‌گذرِ "قدس" یا کادیش(عبری‌اش شیک‌تر است) را از یاد برده‌اند و اسرائیل را نیمه‌شرمگینانه متحدِ طبیعیِ خود می‌‌دانند آنانکه آنانکه آنانکه هر کار کردند برای نجاتِ موسوی‌کروبیِ بیمار از حصرِ کبرا کاری نکردند و نمی‌‌کنند و اصلا چرا بکنند بله! آنانکه کاه را به نظر کهربا کنند لطفا کارخانهِ برق مخ‌های خود را روشن فرموده نور‌افکنی چند افروخته نگاهی‌ به میدانِ شجاعتِ متحدِ طبیعیِ خود بیندازند و در عالمِ خلسه از خود بپرسند: وا‌ایستا ببینم! این یک میلیون و نهصد‌هزار نفر زیرِ بارانِ بمب چکار می‌‌کنند! چرا به تلفن‌های اتوماتیکِ دموکراتیک‌ترین ارتشِ دنیا به قیدِ سوگند مفیستوفیلسوفچهِ فرانسیونیستِ میلیاردر، آنری‌برنار‌لویِ قاتلِ لیبی‌ و سخنرانِ میکروفون‌سر‌خودِ جنبشِ سبز، پاسخ نمی‌‌دهند! چرا از زیرِ بمب‌شارِ آذرخشستان‌وارِ آسمانی که یهوه صبایوت در آن زوزه می‌‌کشد کنار نمی‌‌روند! کنار؟ کنارِ کجا؟ این سو دیوار. آن سو رگبار. آن سوتر دریایی‌ لبریز از ناو‌ها و ناوچه‌های جنگی که کودکانِ فوتبال‌باز را داعش‌مند‌های راکت‌انداز می‌‌بینند هووووووووووم! نکند اینان هم چون آنان به درستی‌ در حصر هستند حصر‌ی کبرا‌تر از آشویتسی که همه گتو‌ها را خورده و همچنان گرسنه‌ است حصرِ میلیونی
ویل للمطففین!
چه دانشجوی شریعتی‌ وار!
ای کم‌گران‌فروش‌های حجرهِ سیاستِ خارجیززززززززززززززززززززز! این آتش حصر نمی‌‌شناسد!
چقدر بودند آنانکه اکنون بگذار بشمارم ......
اینها که هستند را عشق است
عشق را عشق است

۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه

دماغمان را بگیریم! بوی ترکمان‌الرحمن اسرائیل بلند شده است!



تما‌حا‌شاعر‌ی که اجازه می‌‌دهد شاعرلاتانِ خود‌سر‌لشکر‌پندارِ لافزنِ دست‌در‌هر‌کاسه‌ای بارها در همین فیسبوک با او مثل گماشته‌سرباز‌صفرِ چکمه‌واکس‌زن‌اش رفتار کند و میانِ این بزرگی‌ فروشی‌های به دو پشیز‌گران، لپِ استعداد‌ش را بکشد دمدرنیتِ بنتوستانیِ او را اندکی‌ بنوازد و چاکر‌منشیِ مغرورانه‌اش را قلقلک بدهد تا مگر روزی در فلان انتشاراتیِ شیک‌سرشتِ سرشته با رانتِ جیم‌الف، کتابی‌ میانِ کتاب‌ها و سر‌ی میان سرها در‌آورد بهتر است نخست زیپِ اطوار‌ش را ببندد و پسان‌تر سر میزِ مشاعره بنشیند‌: نون بده! نون بده! باز هم نون بده! ه بده! قاف بده! یا بده! یک نون دیگر! نه ه بس است! همان یک ه بس است! می‌‌گویم بس است! بس است! بس! این دست‌شعر‌مال‌های غنی‌شده با ده‌هزار سؤ تجاهل را بده  به سایت‌های ژنریکی که بودجه‌های چاقشان را وزارت خارجهِ کودک‌کشانِ زمین و همدست‌هایشان تامین می‌‌کنند تا قاتوقِ پروپاگاندا کنند. اگر مشاعرِ تو و من و امثالِ بی‌ مثالِ ما خاورِ میانه‌به‌دوش‌ها مشغولِ این مشاعرهِ سیا‌موساد‌ام‌آی‌سیکس‌شاد‌کنِ بازتولید‌کنندهِ بلاهت جاودانی نبود می‌‌توانستیم بفهمیم که همهِ این جنایت‌ها که از فرطِ تکرار ما را دچار تبعیض در سوگ و شگفتی و ملامتِ همدیگر کرده از یک آبشخور زهیده و سپس فوران زده‌اند و می‌‌زنند. از آن روزی که برژینسکیِ خزرِ خود‌یهودی‌پندار در نمی‌‌دانم کجای افغانستان یا کمپی در حومهِ پیشاور، نخستین الله اکبر مشکوک‌تر را سر داد و به مجاهد‌افغان‌ها و فریدوم‌فایتر‌های دیروز و القاعده‌طالبان‌دأعشی‌های امروز و رقیبانِ هندوانه‌ریپابلیک‌های دمو‌چلبی‌کرزی‌کراسیِ آنها فتوای جهاد با شورویِ منحوس و سی‌ و چند سال جنگ داخلی‌ در افغانستان را داد و با طلسمِ کمربند سبز و چپانیدنِ دستهِ خمینیسم تا بیخِ تاریخِ ایران و بر‌افروختن جنگِ هشت‌ساله به بهای ویرانی دو کشور و مردمان و هست و نیست‌شان منطقه را مبتلا به صرعِ اسلامیسم کرد تا امروز که ما را در دریایی‌ از توهم و دروغ و لج و نومیدی و همدگر‌آزاری در فیسبوک بر سرِ دفاع از خون‌های ریخته شده در افغانستان و ایران و لبنان و عراق و لیبی‌ و سوریه و بحرین و غزه(غزه؟ بی‌ خیال بابا!)به پوچ‌ترین رقابت‌ها با یکدیگر انگیخته‌اند یک سیاست دنبال شده و می‌‌شود و حالا‌حالا‌ها خواهد شد: آنها تیله‌ای می‌‌اندازند و ما به دنبال‌اش همدیگر را له‌ و لورده می‌‌کنیم. نه یک روز نه دو روز، یک عمر. نگاه می‌‌کنم می‌‌بینم دست کم سه چهار دهه از عمر من به خاطر مشتی عبارتِ رایجِ بازاریِ مشکوکِ پراودا‌بی‌‌بی‌سی‌وی‌ای‌او‌رادیو‌اسرائیل‌رادیو‌تیرانا‌پکن‌بغداد‌پتل‌پورت و انبوهی تکرار و تقلید و لجبازی و من‌ما متهم می‌‌کنیم تو‌شما متهم می‌‌کنید او‌آنها متهم می‌‌کنند به فاکستان‌لند رفته و نشسته‌ام دست از پا درازتر در این سرِ زمین و برای پالودنِ سرم از آسمان‌غرنبهِ گله‌غاز‌های همه‌جا‌همسایه این حرف‌ها را به دور و برم فوت می‌‌کنم: پوووووووووووووف! در هر گوشه‌ای از این دریچهِ سپیدابی یکی‌ دم گرفته: چرا غزه؟ پس افغانستان چی‌؟ لیبی‌ چی‌؟ سوریه چی‌؟ عراق چی‌؟ کنگو چی‌؟ سیارهِ اس‌-سی‌-دی۸۷۸۶۶۲۳۱ چی‌؟ چرا فقط فلسطین؟ آنهم بخشی از فلسطین:غزه؟ سی‌ و پنج سال است که ما داریم از همان دست می‌‌خوریم و باز همدیگر را به همدستی با آستین‌کوتاه‌های دراز‌دست متهم می‌‌کنیم. سی‌ و پنج سال پیش از آن هم همین بازی به گونه‌ای دیگر اجرا می‌‌شده.همهِ این بمب و بمب‌افکن‌هایی‌ که آسمان‌های ما را مسخر و مسخره کرده ساخت لاکهید‌مارتین‌بوئینگ و کارخانه‌های مرگ‌ابزار‌سازی‌ای همانندِ آن‌اند. این بازی چند هزار سال است که ادامه دارد. این دست‌ها برای ما خدا تراشیدند. کتابِ مقدس نگاشتند. مالکیت اختراع کردند. بهشت و جهنم پرداختند. مرز‌های موهوم میانِ راست و دروغ کشیدند هنر و ادبیات و فلسفاهتِ هزاره‌ساز توی ویترین‌های موزه‌ِ تمدن ردیف کردند و از من و تو ساختند این زامبی‌هایی‌ که کی‌ نبینم مرا چنان که تویی! حالا تو کارت‌پستال‌منتال‌مدرنی‌ و من یک وحشی نخراشیده‌نتراشیده در آن سفاری باسمه‌ایِ سفاکیت‌ها. بله! من تا مغزِ استخوان آلوده به تئوری توطئه هستم چون دیگر بیخی‌ مطمئن نیستم کیستم. چیستم.چه می‌‌گویم. آیا آنچه می‌‌گویم حرفِ خودِ من است یا یکی‌ از آن فراوان‌ترکش‌بمب‌حرف‌های روانی‌ِ ترکیده در مجازستان؟ از همان شوم‌سالِ ۱۹۴۸ تا پسان‌تر که همان سازمان‌های تروریصهیونیستی تبدیل به موساد و شین‌بت و همان جنایتکار‌های بی‌ حد و مرز یکی‌ پس از دیگری تبدیل به نخست‌وزیر‌های اسرائیل شدند هر بار شهری‌روستایی‌محله‌ای‌خانه‌ای فلسطینی را با باشندگان‌اش ویران و غرقِ خون و آتش کردند هر گاه صدایی به اعتراض بلند شد این برگزیده‌قاتل‌ها صدا در سر و بوق و موج انداخته جیغ کشیدند: چرا به کشتار الجزایر اعتراض نمی‌‌کنید؟ چرا ویتنام را فراموش کرده‌اید؟ پس آفریقا چی‌؟ هند و پاکستان‌بنگلادش چی‌؟ لبنان چی‌؟ اوپس! لبنان کار خودمان بود! مریخ چی‌؟ مشتری چی‌؟ کسی‌ که تاریخون‌آتشِ اسرائیلِ اشغالگر را به روایت‌های موجِ نوِ مورخ‌های خودشان ورق زده باشد این ترجیع‌بندِ شصت و اندی سالهِ آهنگِ بازاریِ اسرائیل را خوب می‌‌شناسد. من می‌‌توانم صد‌ها مثال بیاورم. امروز من و تو همان ترجیع‌بند را طوطی‌وار می‌‌کنیم و فکر می‌‌کنیم که داریم حرف‌هایی‌ به تازگیِ سپیده‌دم و بنیادِ توانا و و سایت‌ها و بوق‌های ژنریکِ دیگر می‌‌زنیم. دوباره آنها تیله را می‌‌اندازند و من و تو همدیگر را داعش‌مندانه مثله می‌‌کنیم. آقا‌جان! خانم‌جان! آن دستی‌ که امروز غزه را می‌‌زند و آن همدستی که سالی‌ ده‌پانزده میلیارد دلار پول و تجهیزاتِ نظامی به داوید‌استار‌لندِ جنگ و جنایت‌فروشِ خاورِ میانه می‌‌دهد سی‌ و پنج سال است که دارد ما را می‌‌زند و پیوسته زخم‌روی زخم‌های کهنه‌مان می‌‌زند. فاجعه‌های ما سی‌ و پنج ساله است. فاجعهِ غزه و کّلِ فلسطینِ اشغالی سنِ پدر و مادر فجایعِ ما را دارد. غزه أم‌المصائبِ خاور میانه است. جمع کّل کمپ‌های مرگِ آمریکا و اروپا. وارثِ سرنوشتِ همهِ گتو‌های همه دوران‌ها. گتویی که گتو‌نشین‌های تاریخ ساختند تا فیلمِ گذشتهِ خود را تما‌حا‌شاعرانه ریوایند کنند. غزه لابراتوارِ آینده‌ای ‌ست که از همه سو محاصره شده. غزه بئس‌المهاد‌مدینه‌النحاس است که از تورات افتاد تا قرآن بردارد باز بیفتد روی دایرهِ من. زیرِ موج. موجِ سنگِ تو. دفاع از غزه ربطی‌ به حماس و حزب‌الله و جیم‌الف‌چیان ندارد. اسرائیل شصت و اندی سال انتظار کشید تا فلسطینی‌ها مانند چروکی‌ها، شین‌ها، ناواهو‌ها و موهاک‌ها و سیو‌ها و موهیکن‌ها، واپسین موهیکن‌ها دست از امید بشویند و و غرقِ مگس و میکرب و الکل و دراگ‌های آزمایشگاهی از صفحهِ روزگار محو شوند. این اتفاق نیفتاده و هرگز نخواهد افتاد. آپارتایدیست‌های آفریقای جنوبی(هم‌کاسهِ اتمی‌-نظامیِ پیشینِ اسرائیل) هم با همین محاسبهِ غلط آرزو‌به‌گور شدند.اسرائیل به تقلید از اروپایی‌-ارباب‌ها و جلاد‌های پیشین و اکنون‌اش با یک دست اهرم اف‌‌۱۸ را گرفته و با دستی‌ دیگر تورات را تکان‌تکان می‌‌دهد: من استادانه‌تر از ژنرال‌های آمریکایی‌ که سرخپوست‌ها را با کشتنِ فلسطینی‌پوست‌های روتچیلداوید‌استار‌لند و حومه آنقدر از خودم دفاع می‌‌کنم تا بترکم.
دماغمان را بگیریم! بوی ترکمان‌الرحمن اسرائیل بلند شده است! این اسرائیل با هیچ سلاح و مصلحتی ماندنی نتواند بود! اسرائیلی از مردمِ خسته از جنگ در کنار فلسطینی تشنهِ صلح‌ام آرزوست!
فاکهم‌اجمعین الصهیونیون الغافل و ناغافل!

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...