تماحاشاعری که اجازه میدهد شاعرلاتانِ خودسرلشکرپندارِ لافزنِ دستدرهرکاسهای بارها در همین فیسبوک با او مثل گماشتهسربازصفرِ چکمهواکسزناش رفتار کند و میانِ این بزرگی فروشیهای به دو پشیزگران، لپِ استعدادش را بکشد دمدرنیتِ بنتوستانیِ او را اندکی بنوازد و چاکرمنشیِ مغرورانهاش را قلقلک بدهد تا مگر روزی در فلان انتشاراتیِ شیکسرشتِ سرشته با رانتِ جیمالف، کتابی میانِ کتابها و سری میان سرها درآورد بهتر است نخست زیپِ اطوارش را ببندد و پسانتر سر میزِ مشاعره بنشیند: نون بده! نون بده! باز هم نون بده! ه بده! قاف بده! یا بده! یک نون دیگر! نه ه بس است! همان یک ه بس است! میگویم بس است! بس است! بس! این دستشعرمالهای غنیشده با دههزار سؤ تجاهل را بده به سایتهای ژنریکی که بودجههای چاقشان را وزارت خارجهِ کودککشانِ زمین و همدستهایشان تامین میکنند تا قاتوقِ پروپاگاندا کنند. اگر مشاعرِ تو و من و امثالِ بی مثالِ ما خاورِ میانهبهدوشها مشغولِ این مشاعرهِ سیاموسادامآیسیکسشادکنِ بازتولیدکنندهِ بلاهت جاودانی نبود میتوانستیم بفهمیم که همهِ این جنایتها که از فرطِ تکرار ما را دچار تبعیض در سوگ و شگفتی و ملامتِ همدیگر کرده از یک آبشخور زهیده و سپس فوران زدهاند و میزنند. از آن روزی که برژینسکیِ خزرِ خودیهودیپندار در نمیدانم کجای افغانستان یا کمپی در حومهِ پیشاور، نخستین الله اکبر مشکوکتر را سر داد و به مجاهدافغانها و فریدومفایترهای دیروز و القاعدهطالباندأعشیهای امروز و رقیبانِ هندوانهریپابلیکهای دموچلبیکرزیکراسیِ آنها فتوای جهاد با شورویِ منحوس و سی و چند سال جنگ داخلی در افغانستان را داد و با طلسمِ کمربند سبز و چپانیدنِ دستهِ خمینیسم تا بیخِ تاریخِ ایران و برافروختن جنگِ هشتساله به بهای ویرانی دو کشور و مردمان و هست و نیستشان منطقه را مبتلا به صرعِ اسلامیسم کرد تا امروز که ما را در دریایی از توهم و دروغ و لج و نومیدی و همدگرآزاری در فیسبوک بر سرِ دفاع از خونهای ریخته شده در افغانستان و ایران و لبنان و عراق و لیبی و سوریه و بحرین و غزه(غزه؟ بی خیال بابا!)به پوچترین رقابتها با یکدیگر انگیختهاند یک سیاست دنبال شده و میشود و حالاحالاها خواهد شد: آنها تیلهای میاندازند و ما به دنبالاش همدیگر را له و لورده میکنیم. نه یک روز نه دو روز، یک عمر. نگاه میکنم میبینم دست کم سه چهار دهه از عمر من به خاطر مشتی عبارتِ رایجِ بازاریِ مشکوکِ پراودابیبیسیویایاورادیواسرائیلرادیوتیراناپکنبغدادپتلپورت و انبوهی تکرار و تقلید و لجبازی و منما متهم میکنیم توشما متهم میکنید اوآنها متهم میکنند به فاکستانلند رفته و نشستهام دست از پا درازتر در این سرِ زمین و برای پالودنِ سرم از آسمانغرنبهِ گلهغازهای همهجاهمسایه این حرفها را به دور و برم فوت میکنم: پوووووووووووووف! در هر گوشهای از این دریچهِ سپیدابی یکی دم گرفته: چرا غزه؟ پس افغانستان چی؟ لیبی چی؟ سوریه چی؟ عراق چی؟ کنگو چی؟ سیارهِ اس-سی-دی۸۷۸۶۶۲۳۱ چی؟ چرا فقط فلسطین؟ آنهم بخشی از فلسطین:غزه؟ سی و پنج سال است که ما داریم از همان دست میخوریم و باز همدیگر را به همدستی با آستینکوتاههای درازدست متهم میکنیم. سی و پنج سال پیش از آن هم همین بازی به گونهای دیگر اجرا میشده.همهِ این بمب و بمبافکنهایی که آسمانهای ما را مسخر و مسخره کرده ساخت لاکهیدمارتینبوئینگ و کارخانههای مرگابزارسازیای همانندِ آناند. این بازی چند هزار سال است که ادامه دارد. این دستها برای ما خدا تراشیدند. کتابِ مقدس نگاشتند. مالکیت اختراع کردند. بهشت و جهنم پرداختند. مرزهای موهوم میانِ راست و دروغ کشیدند هنر و ادبیات و فلسفاهتِ هزارهساز توی ویترینهای موزهِ تمدن ردیف کردند و از من و تو ساختند این زامبیهایی که کی نبینم مرا چنان که تویی! حالا تو کارتپستالمنتالمدرنی و من یک وحشی نخراشیدهنتراشیده در آن سفاری باسمهایِ سفاکیتها. بله! من تا مغزِ استخوان آلوده به تئوری توطئه هستم چون دیگر بیخی مطمئن نیستم کیستم. چیستم.چه میگویم. آیا آنچه میگویم حرفِ خودِ من است یا یکی از آن فراوانترکشبمبحرفهای روانیِ ترکیده در مجازستان؟ از همان شومسالِ ۱۹۴۸ تا پسانتر که همان سازمانهای تروریصهیونیستی تبدیل به موساد و شینبت و همان جنایتکارهای بی حد و مرز یکی پس از دیگری تبدیل به نخستوزیرهای اسرائیل شدند هر بار شهریروستاییمحلهایخانهای فلسطینی را با باشندگاناش ویران و غرقِ خون و آتش کردند هر گاه صدایی به اعتراض بلند شد این برگزیدهقاتلها صدا در سر و بوق و موج انداخته جیغ کشیدند: چرا به کشتار الجزایر اعتراض نمیکنید؟ چرا ویتنام را فراموش کردهاید؟ پس آفریقا چی؟ هند و پاکستانبنگلادش چی؟ لبنان چی؟ اوپس! لبنان کار خودمان بود! مریخ چی؟ مشتری چی؟ کسی که تاریخونآتشِ اسرائیلِ اشغالگر را به روایتهای موجِ نوِ مورخهای خودشان ورق زده باشد این ترجیعبندِ شصت و اندی سالهِ آهنگِ بازاریِ اسرائیل را خوب میشناسد. من میتوانم صدها مثال بیاورم. امروز من و تو همان ترجیعبند را طوطیوار میکنیم و فکر میکنیم که داریم حرفهایی به تازگیِ سپیدهدم و بنیادِ توانا و و سایتها و بوقهای ژنریکِ دیگر میزنیم. دوباره آنها تیله را میاندازند و من و تو همدیگر را داعشمندانه مثله میکنیم. آقاجان! خانمجان! آن دستی که امروز غزه را میزند و آن همدستی که سالی دهپانزده میلیارد دلار پول و تجهیزاتِ نظامی به داویداستارلندِ جنگ و جنایتفروشِ خاورِ میانه میدهد سی و پنج سال است که دارد ما را میزند و پیوسته زخمروی زخمهای کهنهمان میزند. فاجعههای ما سی و پنج ساله است. فاجعهِ غزه و کّلِ فلسطینِ اشغالی سنِ پدر و مادر فجایعِ ما را دارد. غزه أمالمصائبِ خاور میانه است. جمع کّل کمپهای مرگِ آمریکا و اروپا. وارثِ سرنوشتِ همهِ گتوهای همه دورانها. گتویی که گتونشینهای تاریخ ساختند تا فیلمِ گذشتهِ خود را تماحاشاعرانه ریوایند کنند. غزه لابراتوارِ آیندهای ست که از همه سو محاصره شده. غزه بئسالمهادمدینهالنحاس است که از تورات افتاد تا قرآن بردارد باز بیفتد روی دایرهِ من. زیرِ موج. موجِ سنگِ تو. دفاع از غزه ربطی به حماس و حزبالله و جیمالفچیان ندارد. اسرائیل شصت و اندی سال انتظار کشید تا فلسطینیها مانند چروکیها، شینها، ناواهوها و موهاکها و سیوها و موهیکنها، واپسین موهیکنها دست از امید بشویند و و غرقِ مگس و میکرب و الکل و دراگهای آزمایشگاهی از صفحهِ روزگار محو شوند. این اتفاق نیفتاده و هرگز نخواهد افتاد. آپارتایدیستهای آفریقای جنوبی(همکاسهِ اتمی-نظامیِ پیشینِ اسرائیل) هم با همین محاسبهِ غلط آرزوبهگور شدند.اسرائیل به تقلید از اروپایی-اربابها و جلادهای پیشین و اکنوناش با یک دست اهرم اف۱۸ را گرفته و با دستی دیگر تورات را تکانتکان میدهد: من استادانهتر از ژنرالهای آمریکایی که سرخپوستها را با کشتنِ فلسطینیپوستهای روتچیلداویداستارلند و حومه آنقدر از خودم دفاع میکنم تا بترکم.
دماغمان را بگیریم! بوی ترکمانالرحمن اسرائیل بلند شده است! این اسرائیل با هیچ سلاح و مصلحتی ماندنی نتواند بود! اسرائیلی از مردمِ خسته از جنگ در کنار فلسطینی تشنهِ صلحام آرزوست!
فاکهماجمعین الصهیونیون الغافل و ناغافل!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر