۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

"حقیرترین-شریف‌ترین"



این ریخت و پاشِ بی‌ پروای صفاتِ تفضیلی، شایانِ توانگر‌پسر‌زادگانِ تمثیل‌های توراتی-‌انجیلی-قرآنی است. قلمرو‌ی بخش‌شده میانِ خدا و شیطان یا ارباب و رعیت یا امام و امت یا زن و شوهرِ دینمند یا لوکس و رنگ و روغن‌زده‌تر از همه ایالات متحد آمریکا، فاکلندِ ترین‌ها:بستستست‌ها و تاپ‌تن‌ ها.
زمین خانه سایه روشن‌هاست. آنچه "شریف" بوده "وضیع" می‌‌شود و آنچه حقیر بوده عظیم می‌‌شود و بر عکس.
زمین خانهِ سایه‌روشن‌هاست. سایه دار می‌‌شویم. سایه می‌‌خوریم. سایه می‌‌گردانیم. سایه می‌‌خوانیم. سایه می‌‌نویسیم. سایه گم می‌‌کنیم و تونلِ روشنایی‌ اگر به زمین نمی‌‌رسید چون چشم باز مرده‌ای خیره در خلا گم می‌‌شد. این رفتارِ نوری-ظلمتی با انسان شایستهِ انسانِ پس از رنسانس نیست. ما در هر لحظه‌ای امکانِ برجهیدن از خود یا فرو‌افتادن در خود را داریم. ما "ابطال‌پذیریم". از واپسین کسانی‌ که این ترین‌های وحشتناک را بسیار و به جا یا نابجا به کار می‌‌برد زنده یاد شاملو بود. چقدر آن ترین‌ها حالا اهمیت دارند! آنچه اهمیت دارد آن لحظه‌های شعر‌ی شاملو است. آن ترین‌بازی‌ها نوعی کبر و کبریا فروشی به سبک اولیس‌زادگان بود. زبان ِ کیسینجر‌ترین‌ها با شاعر نمی‌‌تواند همسان باشد.
ما مسئولِ کارهای نیک‌ و نانیک و توانایی‌ها و ناتوانی‌ها و هنر‌ها و بی‌ هنری‌های خود هستیم. نه کسی‌ با خوار‌داشتِ من "حقیر" می‌‌شود و نه با بزرگداشتِ تو "عظیم". این صفات را باید  به بندِ گیومه کشید تا بدانیم که از ساخته‌های خود ما هستند و نه اورادی ازلی‌ابد‌ی.
ما می‌‌توانیم در برابر گستاخی‌ها یا بی‌ آزرمی‌های همدیگر بایستیم یا نایستیم. مهربان باشیم یا نباشیم اما محال نیست که منتقد‌های با انصافی باشیم. این زبانزدِ کانیبالیستیِ ایرانی‌ همیشه مرا مبهوت کرده: گوشت هم را می‌‌خوریم ولی‌ استخوان همدیگر را دور نمی‌‌اندازیم.
من به جایش بوکسخنسور بی‌ رحمی می‌‌توانم باشم با کسی‌ که او را حریف و برابرِ خود می‌‌پندارم یا بهتر از آن، سنگینوزن‌تر از خود. بزرگی‌ و کوچکیِ مرا رینگ و راوندِ آخر است که آشکار می‌‌کند نه حرفِ تماشاچی‌ها یا بندندگانِ شرط. داور هم سایهِ کسی‌ ‌ست که تنها میانِ رینگ ایستاده.
کسی‌ که با پاسپورت و ویزا‌ی حاضر، خارج‌نشین و در نخستین‌گام کارمندِ بی‌‌بی‌سی شده و خودش مردِ ادب و فرهنگ است و دست کم ده سالی‌ از من بزرگ‌تر، سی‌ و دو سال آوارگی مرا و موی سپید مرا و شعر مرا موضوعِ بی‌ ‌نمکی می‌‌کند(زوال عقل در غربت!) من وحشتناک‌ترین دروازه کونی‌‌ها یا بهتر از آن، جاب‌ها و هوک‌ها و آپرکت‌ها را نثار‌ش خواهم کرد. تازه آزرم کردم و تنها اندکی‌ به او غریدم چون دوست‌اش دارم و از دوستان دیرین من است. در همان اندازه‌ای که می‌‌شود با یک کهنه اصفهانی‌ دوست بود. من اگر حافظ هم زنده بود و در حق‌ام بی‌ انصافی می‌‌کرد کون‌اش را آماجِ اسپنک‌های آتشین می‌‌کردم.( حالا دوستان عظیم‌الشأن هول نکنند بکنند!)وقتی‌"یکی‌ از شریف‌ترین آدم‌های ادبیاتِ این مملکت"از عظیم‌الشأن‌های گیومه لازمی مثل برنار‌آنری‌لوی یا آن شیعهِ شوریده بر رهبری‌اش که همچنان از بی‌ فرهنگی‌ و نوحه‌خوانی رهبری‌پسند رنج می‌‌برد نقل قول می‌‌آورد که :"ایرانی‌‌ها احساساتی‌ هستند و برای همین اسرائیل را بچه کش می‌‌دانند" و اعتراض به اسرائیل و دفاع از مردمِ غزه را در انحصار علی‌ خامنه‌ای و انصار‌ش می‌‌داند با او باید مثل کسی‌ که دارد در یک شایعهِ آلوده به احساساتِ جریانِ اصلی‌ شنا می‌‌کند برخورد کرد و از پروفسورشیپ‌اش نیشگون گرفت. این  ذنبِ لایغفر است؟ باشد! کی‌ من تضمینِ بی‌گناهی به کسی‌ دادم! هیچ‌‌کسی از انتقاد مصون نیست. اگر با انتقاد به کسی‌ یا حتا تسخرِ او، عظیم‌الشانی‌اش بخار شود پس شان‌اش و عظمت‌اش آبکی‌ بوده.
راستی‌ چرا شریف‌ترین‌ها استتوس خود را رتوش می‌‌کنند؟ البته این هم حقی‌ است! ولی‌ من که همهِ آن را به یاد دارم!
او به مو‌های من حسودی‌اش می‌‌شود! روزی هفت‌هشت‌شانتال‌پاسکال و روز‌ماری به من بوسه می‌‌دهند تا بگذارم دست به موهایم بکشند و من شرطِ مالیدنِ نار‌پستان‌های آنها را هم بر فرنچ‌کیس می‌‌افزایم آنوقت یک خلوت‌سر به خودش اجازه می‌‌دهد روی سپیدی موی من بنویسد زوالِ عقل!‌ای زایل باد این عقلِ کچل!
ده‌پانزده سال پیش من به کسی‌ گفتم برو کچل! این خجسته‌فال برگشت گفت حسین بهتر است هیچوقت کسی‌ را به خاطر عیبِ فیزیکی‌‌اش تحقیر نکنی‌! چنان آن حرف‌اش به دل‌ام چسبید که تا این لحظه دیگر کسی‌ را کچل ننامیدم. حالا او بیاید از کلاه سپیدِ کوه ایراد‌های بنی اسرائیلی بگیرد! من سرم سپید است چون از نژادِ کوه‌هایم!
چه کوه‌ها که سر به درّهِ خود ساییدند و هرگز حقیر نشدند.
جنگی آغاز شده ما ممکن است بیش از پیش رودرروی یکدیگر قرار بگیریم. به قول علی‌ صفویان: اگر به یکدیگر احترام بگذارید یکدیگر هم به شما احترام می‌‌گذارد!
نام و طمطراق اصلا مرا مبهوت نمی‌‌کند. به این دلیلِ وحشی که نام و طمطراق مدت‌هاست که دیگر مبهوت‌کننده نیست. موضوعِ "ستکام" است. دستِ کم برای من!
راستی‌ من بارها و بارها گفته‌ام و می‌‌گویم که من وحشی‌ام. اگر کسی‌ باور نمی‌‌کند بهتر است مراقبِ اتیکت‌ها و باندرول‌ها و نازکی‌های نارنجِ خود باشد!


۴ نظر:

  1. حسین جان ! برخی از نقدهای جان دار تو شاید با این پیشفرض که بازدیکنندگان جوش همچنان مشترک فیسبوک هم هستند در اینجا هم به اشتراک گذاشته می شوند! هرچند که من از اشارات استتوسهای مورد انتقاد چیزی در نمی یابم! اما این از ارزش جامی از میگساری ام از جوشمیکده کم نمی کند و به کفایت شنگول میشوم.
    فدای سر و روی ِماه و سپید تو
    همایون
    اگر با انتقاد به کسی‌ یا حتا تسخرِ او، عظیم‌الشانی‌اش بخار شود پس شان‌اش و عظمت‌اش آبکی‌ بوده.

    پاسخحذف
  2. فدای تو‌ای همایون‌جان، از زمانی‌ که اسرائیل قتل عام هر دو سه سال یک براش به غزه را از سر گرفته نرخی از ترول‌های موساد یا اسرائیل‌پرست‌های سبز‌سلطنت‌طلب‌یا نوعی از چپ خودمان مرا به باد فحش یا متلک گرفته‌اند. البته آن فحاش‌ها فحش می‌‌دهند و بلاک می‌‌کنند. در لیست من هم نیستند ولی‌ این آقایان پرفسور‌مآب می‌‌دانند که در تسخر حریفِ من نیستند وری می‌‌زنند و یکوری می‌‌نشینند. من هم آنها را می‌‌کشم توی رینگ بوکسخن. تا حالا نمی‌‌دانستم که دفاع از مردمی محاصره شده که پیوسته آتش بر سرشان می‌‌بارد در کتاب قانون برخی‌ از از ما بهتران جرم است. خلاصه دم‌ات گرم!

    پاسخحذف
  3. ایکاش که این قبیل قابیلهای ناقابل قدری در قالب غزه قرار می گرفتند تا شاید از آن بی مقداری شان کمی کاسته میشد!
    چو عضوی به درد آورد روزگار...
    همتا نداری پرزیدنت
    فدات

    پاسخحذف
  4. دم‌ات گرم همایون‌جان! بیشتر این اسرائیل‌پرست‌های امرزین از هنرمند‌ها هم هستند به اصطلاح. هنرمندی که یک ذره همدردی با سرکوفتگان ندارد. اینها هم هستند دیگر!

    پاسخحذف

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...