چند نکته در بارهِ این خیزشِ آنتی اسیدِ مردم در اصفهان و تهران:
-اصفهان از کویر روییده. آرام و مراقب و مواظب و زیر چشمپا و شکیبا. بسیار شکیبا. از همین رو از خشمِ دیرجوشِ چنین شهری بسیار باید ترسید. بدترین خبر برای حکومتِ اسلامی این است که ایمانِ اصفهان نم و ترک(چه حرفها:) زه و شکاف برداشته است. آنجا که روزی آب نهنگآسا میرقصید حالا خاکِ چاکچاک نشسته. تماشاگرِ خاکِ چاکچاک ایمان ندارد. اسید هم که بر آن بپاشی دیگر فاتحهِ مسلمانِ خوب را خواندهای. اصفهان هنرمند است و ترورِ چهره را بر نمیتابد. اصفهان با آن خط و رنگها و نقش و نگارها و گنبد و منارههای سرگیجهآور به اسلامِ زمخت چهره داده. چهرهای که میتوان آن را به توریستِ غربی نشان و پزش را داد. اصفهان چهرهای دیگر هم دارد. چهرهای صنعتی و حسابگر و حسابرس. پاشیدنِ اسید به شهر ذوب آهن، کاری در حدِ سوختنِ سینما رکس است و حالا دیگر همه میدانند که چه دستهایی آن چهرهخانهِ آبادان را سوخت!
-در این خیزش صدای زنان از مردان رساتر است و ارادهِ آنها معطوف به نبردی بر سرِ هست یا نیست و چهره یا بی چهرگی. زنها دیگر این انقلابِ زردِ پیوسته این بی قانونی مدام، این آشوبِ پایانناپذیرِ ضدّ زندگی را تاب نمیآورند. حذفِ چهرهِ زن، شکستن آینهِ زندگی! حکومتِ اسلامی فریادِ هستی را درآورده. زن فریادِ این هستی است.(الان دیدم یک زن احساساتیِ محترم نوشته است آی زنهای کوبانی بیایید ما را نجات دهید! حرفِ به مفتگران! زنِ کوبانی را هم جنگِ مرگ یا زندگی دل داد!)
-زنهای ایرانی دانسته اند که رژیمِ رجالههای شیعه آنها را دشمنِ شماره یکِ خود میداند و بیش از بمبهای آمریکایی-اسرائیلی از چهرههای زندگی-افروز، گیسوانِ رها و تنهای اسلامافسای آنها میترسد. زنِ اصفهانی میتواند در چشم به هم زدنی کوبانیتر شود و به دشمن زندگی-اش اخمِ مرگ را نشان بدهد!
-سوهانِ فاجعه انشاهای سانتیمانتالِ خانمهاآقایانِ مناسبتنویس است. آنها به هر مناسبتی مینویسند و هر فاجعهای را تبدیل به مناسبت میکنند و هر مناسبتی را تبدیل به فستیوالِ بی ریختی و زمختی و بی حسی و بی حالی و بی نزاکتیهای تخمهشکنانه. کاش در روزهای فجیع، دست کم میشد از فاجعه بالافاجعهِ این نثرهای آبنمکفلفلالود اصحابِ انگشت و کلاویه برآسود! بپاای صاحبِ این انگشت، خودت یکی از آن نابغهها نباشی!
-زنِ ایرانی ناتوانیِ موذیانهِ حکومتِ پیر و پاتالهای عنین را دریافته است. این اسیدپاشیها اعتراف ِ کمرِ خشکِ آیاتالله و پروردگانِ پیرزادشان به از کارافتادگی مطلق است. هیچ ویاگرایی دیگر شهوتِ حکومتِ این حاکمانِ صراطِ فرتوت را مستقیم نخواهد کرد.
-در این تظاهراتها خبری از الله اکبر و نصر منالله و آن قافیهبافیهای لوس و خنکِ اصلاحاللهی(یا حجهابن حسنالعسکری!) نیست.(سببِ خیر: داعش؟) زنها دانسته اند که نصرِ اکبر به دردِ آنها نمیخورد.
- به جای شعار علیهِ یکی دو چهرهِ نفرتانگیزِ حکومت، هر سه قوهِ دشارژهِ آن آماجِ ننگ و نفرین شده اند.
-امنیتخواهان را امیدی به امامزادههای معجزهگرِ دستگاهِ اسیدپاش نیست. دستِ همهِ آنها یک گالن اسید است.
-دروغ و دغلِ باندِ مذاکره چی برای جزیرهِ ثباتنشاندادنِ ایران در آن اقیانوسِ داعش و طالبان و ملازده نزدِ شیطانِ اکبرِ پیشین و به طور کلی غرب نقشِ بر آب شده است. هر چند آن بارکنببر و بکش و بسوزها را کاری به منتسکیومنشی این جزیره داران نیست. به روحالقوانین ذوالفقارکشِ عربستان سعودی، آن بستفرندِ آمریکا نگر!
-جمهوری اسلامی غولی ست که با کمری شکسته روی گه و گندِ خودش نشسته است. از او تنها هیبتی بدبوچندشانگیز بازمانده که به یک تیپا بند است. تیپایی با قدرتِ دست کم شصت میلیون پا. به یاد آور تمثیلِ سلیمانِ نشستهمرده بر بامِ قصر به تماشای کارستانِ دیوان را! او بر پوستِ عصایی از موریانههای چوبچاق تکیه داده!
- تاریخ هنوز و همچنان داود و غولیاتبازیهای بسیاری در چنته دارد.
-ممکن است بسیاری از این حرفها "عزیزم بر دلات باری نباشد" باشد اما من هر چه ندانم یک نکته را در زندگی دانستهام. به سادگیِ نام و چهرهِ مادرم:
با چهرهِ زن هر که درافتاد ورافتاد!
-آیا کارخانهِ ذوبِ ایمان و آینه سازیِ اصفهان به کار افتاده؟ چنین باد!
متشکرم. عالی بود.
پاسخحذفسپاسگزارمای باربدِ عزیز!
پاسخحذفسلام بر شما و همسر عزیزتان در آن خانهِ با صفا و پرکتاب!
مهر بسیار!