۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

چه پایی‌ بر گلوی بسم الله می‌ فشاری


چه پایی‌ بر گلوی بسم الله می‌ فشاری که مرغِ خط چارگوش بخواند
در آغاز غاز بود و نقاش ها طرفِ خوابِ سرخ رفته اند
چه دوری برداشته ای دورِ فشارِ پا تیلیکتیلیک از قفسنبشته مکث بر می‌ داری
نسناس ها از اشرام های حومهِ مدرس برگشته اند وکورپوریشنِ خوشگل ها را یوگاگا می‌ کنند
چه تسبیحی از درشتنام ها گسیخته ریخته ای روی دایرهِ محو
دماغِ یاکوبسون رفته لای عینکِ ویتگنشتین دستِ تودورف از خشتک آیخن باوم  بر مجازِ شقیقهِ کوهن دم گرفته اینجا هذیانِ کدام سنگاگ است والتر
چه کپسولدانشِ هفتاد کارگاه اندری خورده ای زهی بطن
بیست و یک سالِ دیگر یک دو سه پروازِ تخته گازِ هندسه دنبالِ گوشتِ شماره پاره چنان از کیهان مستند خواهی‌ آورد که وحیانیت سرفه خواهد از دخانِ کلهِ خواننده ات پیش از آنکه چراغ را کشته خورده باشد کرد
خوش آن طوطیِ نظام مندِ معنی‌ گریز که از بوطیقای دوپای هذیانگو
فرا ونگونگِ نوزاد و قه قهِ پیر گرفت و دیگر هیچ

۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

چو می‌ بینی‌ کسی‌ چندین گلولهِ


چو می‌ بینی‌ کسی‌ چندین گلولهِ توپ و تشرِ سرنوشت به اینجا و آنجای جان اش خورده در هر کدام از نهنگچه هایش نیزه ای زهرآگین نشسته شمشیر به ارث رسیده از گرکوسِ شکارچی از میانِ سرش گذشته تاب خورده فرورفته توی گردن اش شکم اش را کاردها آجین کرده به آهنگِ نفس هایش رقصِ شکم می‌ کنند هجده هزارچرخی از روی فردای او ردّ شده و امروز و دیروزش را دچار قانقاریا کرده درهر کدام از هشتصد میلیون سلول اش جنی‌ مشغول تهیهِ یک بمبِ ساعتی است نارنجک هایی‌ نامرئی تلپ-تلپ در حواس او می‌ افتند و لحظه های او را پرکاشنِ جرقّه های غول آسا می‌ کنند طاعون با نام های شیک به سوی او موش‌های خوشمشرب می‌ دواند مرگ زیرِ پنجره اش هی‌ به ساعت نگاه می‌ کند و برگِ تقویمِ می‌ کند و در سایهِ فصلها رنگ به رنگ می‌ شود و تقریظِ خیالی بر کتاب های شاعران می‌ نویسد و تمرینِ نطق در تالارها می‌ کند و در فوایدِ زندگی‌ با لهجهِ بنگلادشی اعتصابِ ز می‌ کند روی موجِ ج لیز می‌ خورد لیزی می‌ خورد روی تیز ها فرود می‌ آید و در جنده بادجنده بادِ رژه های بی‌ صف و سرباز گیر می‌ کند کیر می‌ کند پرت می‌ کند خودش را همراهِ همه حواس ات باشد که گیسکمند-انداختن به گردنِ گردوهای او آمدنیامد دارد هیچ مرحمتی در خاراندن کفِ پای برآماسیدهِ او نیست تفکردن به زخمهای او خاموش کردنِ سیگار با ژستِ متفکرانه در کونِ کربنیزهِ او به جانخریدنِ عذابِ عظماست تو که همه هستی‌ ات به فوتی بند است تو که شکستهبستهِ مادرزادی که روی هجده هزار نردبامِ سوار برهم هم به چشم نمی‌ آیی‌ تو که از سر و تهِ پیاز تنها گهواره و گورش را داری تو که فکر میکنی‌ کینگِ خندهِ کهکشانراهِ کشکی ای ولی‌ هندوانه ای را هم نمی‌ توانی‌ قلقلک بدهی تو که تو که تو که شغادِ در چاهک-افتادهِ خودی ای برادرِ بدنامِ رستم التواریخ
من با کسی‌ تعارف ندارم! حاضرم جاکشِ همهِ جنده خانه های همه شهرها در همهِ زمان ها باشم خمیرارشلانِ خامه داری چون تو نباشم!
ای جوات!
بشین سرِ جات!

۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه

کجایی ای پرتقالِ کالیفرنیایی


کجایی ای پرتقالِ کالیفرنیایی
ای فرست-آرنجِ کانتیِ من!
ای نمونهِ لختِ نیمه قاچیدهِ لمیده در بشقابکِ سفیدِ گلباقلایی بر سرِ خروارِ پرتقال!
( چنانکه دقیقا تو را در نخستین روزِ چین دیدم!)
بله!
ای محالِ ترازِ نوین!
 خورشیدِ چاقو!
معدنِ بوسه‌ های میخوش!
ویژهِ ژنریک!
 کجایی!

۱۳۹۴ خرداد ۱۸, دوشنبه

چنگِ واژون بر



به عنتری به نامِ بوبو در روستایی در قرنِ بیستمِ هندوچین که شغل‌اش چیدنِ نارگیل‌از نخل‌های بسیار بلند برای صاحبِ خود بود


چنگِ واژون بر چنگِ واژون می‌‌زنند
می‌ زنند و رقص
کهیر می‌‌زند
می‌ نوازند و جشن
زخمی می‌‌شود
زخم‌ها می‌‌ترکند
ترک‌ها‌ی واگیردار به تقلیدِ لبخند
از چهره‌ها و آینه‌ها می‌‌آویزند و
زندگی‌ با سرعتِ سقوط از موسیقی‌ می‌‌گریزد
می‌ زنند و می‌‌نوازند و انقراض می‌‌خواند
مرده می‌‌گوگولیزد
منظور از در این آشکوب از دوزخ
از کونِ خود‌شیپور‌ساختن و نواختن
چه بود ‌ای مهندسِ بزرگ
ای بمبِ سویسیِ سکوت با ظاهرِ چنگ
ای شی‌ِ شیکِ شیطان!

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...