به عنتری به نامِ بوبو در روستایی در قرنِ بیستمِ هندوچین که شغلاش چیدنِ نارگیلاز نخلهای بسیار بلند برای صاحبِ خود بود
چنگِ واژون بر چنگِ واژون میزنند
می زنند و رقص
کهیر میزند
می نوازند و جشن
زخمی میشود
زخمها میترکند
ترکهای واگیردار به تقلیدِ لبخند
از چهرهها و آینهها میآویزند و
زندگی با سرعتِ سقوط از موسیقی میگریزد
می زنند و مینوازند و انقراض میخواند
مرده میگوگولیزد
منظور از در این آشکوب از دوزخ
از کونِ خودشیپورساختن و نواختن
چه بود ای مهندسِ بزرگ
ای بمبِ سویسیِ سکوت با ظاهرِ چنگ
ای شیِ شیکِ شیطان!
ترَکهای واگیردار به تقلیدِ لبخند
پاسخحذفاز چهرهها و آینهها میآویزند و
زندگی با سرعتِ سقوط از موسیقی میگریزد.
حسین جان :
واژه واژه ی این شعرنبض ام را قبض کرد! من همان بو بوی ببو ام که توان ِ آن ندارم که آینه ام را در برعکس ام مکث کنم! راستی می شود آزاد بود و ماند ؟ گمان نمیکنم! چرا که زنجیرها ........را نه می بینم! نه نه می شناسم و نه حتا می دانم! دل ام به حال ِ همدردانم می سوزد! پناه بر وحش!
به فدای توای همایونجان، وقتِ آن است که دلمان بههاِ همنوعانِ خودمان بسوزد! تا آنجا که در این زندگی به یاد دارم انسان اینقدر بیچاره و وحشتزده نبوده! جشن و رقصاش هم را هم وحشت میچیند و کاریوگرافی میکند! عمرت خوش و دراز!
پاسخحذف