۱۳۹۴ تیر ۲۱, یکشنبه

"نهلی‌ای مو بمروم گناه داروم!


یادِ یگانه عمو مالکم که دوشمشو(۲۰ تیر‌ماهِ ۱۳۹۴) بعد ‌ای دو ماه بی‌ یاووخوراکی تکریبا مطلک‌ای یه دنیا رو!
تا اتاهست گپ بزنه خوی گوچگونی اگفتی: "نهلی ‌ای مو بمروم، گناه داروم!"
عجب شوی گذشت!
چکده یاد‌انگیزه عمو!
چه خاطره وون خوشی‌‌ای عمو و گلسومک( چه نوم خوشی‌!) و گچگن شون تو مراد‌آوا یادم ایه!
مراد‌آوا و دهون دور و بری: سنگ اسپید، شاه مردونی، جنگل‌آوا، آ تومون شنی‌ که ابو بریی توشون گم بهی‌ یا سر ‌ای کهوری‌ای که به طرف سنگ‌اسپید ارو در بیاری!
چکده کهور!
کهورون سوزِ خروشت!
تو یه کهوری همیشه صدای سوتله ایه: کوکوکو! 
آسونِ مراد‌آوا هلیلل‌رودر، اسونی کوه یاوسگون که تو افقِ زمان و مکان روزی چند دفعه رنگی‌ عوض اکه!
فاصلهِ میون خون ی عمو تا هلیلل و جنگل‌آوای زنده یاد محمود‌خان، یا زمین دکِ پر گزییر خوی خاکی که همرنگ و حالتِ هلوایر
چه دلوم اخواهه‌ای مراد‌آوا و عمو و آ حال و هوای هرگز‌تکرار‌نبودنی بنویسم
چکده‌ای خاکی دوستر!
به خاک اعتماد داشت!
ادونستی که اگه با دل و جون رو زمین کار کنی محتاجِ کسی‌ نابهی!
عمو مالک! مالکِ کشاورز! مالکِ اصلِ خدا!

۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

دو غزل از یک زندانیِ عزیز: یزرام آسیا


گاهی‌ دوستِ غریبی غزل هایی‌ را که سروده از زندان برای من می‌ فرستد!
حالا من دو از آن غزل ها را-کاملا از سرِ استثنا و همانطور که نوشته شده اند-اینجا در "جوش" می‌ گذارم تا هر که می‌ خواند آرزوی نجاتِ او را در دل بپرورد!
وقت هایی‌ هست که هیچ نمی‌ توان گفت! دوست-غریب-غزل-زندان-آرزو-نجات.....چه چیزی می‌ توان بر این واژه ها افزود!

....

جندیست دراندیشه ی ما رهگذری نیست
چندیست به سر فکر و خیال دگری نیست
چندیست که گل عشوه به کارش ننماید
درباغ دل ازنغمه ی بلبل اثری نیست
چندیست که شمعم به شبی تارنسوزد
از غمزه ی پروانه ی شیدا خبری نیست
چندیست که درها همه قفل است به رویم
گردم همه دیوار بلندست ودری نیست
چندیست تنآویخته ازچوبه ی داریم
یک قطره ی اشک ازدل خونین جگری نیست
چندیست که جان سوخته درآتش عشقت
چندیست که در کوره ی ماخشت تری نیست
دل مرکزجان است به هر سو مکشانش
بند است دلم تسمه ی افسارخری نیست
"یزرام" دلش درگرو ی عشق حقیقیست
بر عشق مجازیش خدایانظری نیست

 ..............................................

 اگر در چنگ تو اینک اسیرم
بدان کاندر دیار خود امیرم 
مپندارم مرا کنج قفس خوار
غم هجران یاران کرده پیرم 
مترسانم مرا از چوبه ی دار 
به چشم دل نظرکن برضمیرم 
مرا جان بس ز دیوارت بلندست 
ندارد چاره  این جسم حقیرم 
مدیری گر تو ما را داخل بند 
نمیپرسی چراکف کرده شیرم 
قضاوت های زودت بیحساب است 
ولی حرف حسابت میپذیرم 
ندارم ازقرنطینت ابایی
زقطع جیره و نان و پنیرم 
زنیش ساس و از زخم زبانت 
کبودم کردی و زخمی و لیرم 
زجام زهر آلود متادون 
همان یک جرعه ازخودکرده سیرم 
حضور م درکلاس گرم "ان ای"
بدان کزهربساطی گوشه گیرم 
سر و ریش و سبیلم شاکی ازتو 
چرا با تانک خود کردی تو زیرم 
هنررا می کجا شد عیب بسیار 
قلم کرد از سرودن ناگزیرم 
نه پروایی مرا زافشای نام است 
منم "یزرام" و در گفتن دلیرم


۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

دست به جنایت می‌ کشم



دست به جنایت می‌ کشم یخ می‌ زند خانه
دست به خانه می‌ کشم عطسه می‌ زند نعش
دست به نعش می‌ کشم می‌ شکند زبان
دست به زبان می‌ کشم هرز می‌ شود هزاره
دست به هزاره می‌ کشم آب می‌ شود دست

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...