همین لحظهِ پیش که خطِ آخرِ این شعر را نوشتم و خواستم که آن را پست کنم دیدم زادروزِ تو است!
بفرما وارد کسروا!
.
"هیستریکوس"
.
پس چرا کسِ لیدی خیمه در سرِ من زده
خانه بوی خونِ مهمان گرفته
خانه در گوشههای خاموشِ پر پچپچه دنبالِ خود میگردد
موشها تشنهِ سرخاند
موریانهها را نگاهِ خفته دیوانه کرده
موریانهها گرسنهِ جنگلاند
پس آن جنگل کی از گردِ راه میرسد
پس آن ابرِ تیر کی میبارد
پس این کس کی از سرِ من خیمه
پس این لیدی کی به صحنه
پس این نور کی دور
پس آن آسایشِ جادویی
ای لردِ خوابکش با تیغِ آخته در کف کجای خودی!
من از حالای ابد میترسم!
http://tarjomaan.com/vdcd.5052yt05fa26y.html
پاسخحذف