-شرنگ! پا شو جانم! شرنگ پاشو! پا شو شرنگ جانم!
شرررررررررررررررررررررررنگ! پا شو دیگه!
پررررررررررررزیدنت! پا شو دِ کون خوابو آواره کردی!
دِ شرنگ میگم پا شو! پا شوووووو!
ای بی نامووووس!
-چی چی رو پا شم داشم! "دِ پا شو شرنگ! پا شو!" یه یه یه یه یه!
کی رو پا شم!
مگه کوری! نمیبینی مردهم! مردهم بابا مردهم! اینم جسدم!
دیشب یکی با شیشه لولش هجده تا شیر بهم شلیک کرد منو کشششت!
دیگه این دس این پا این حس این حال
واس ما نیس!
این سر این لگنِ خاطره واس
این کمر این کون این رون این دین و ایمون این لگنِ خاصره ما نیس!
این لکهِ نام این تیکهِ ننگ این تحفه شرنگ واسواسواس
چی؟
واس ما نیس!
اون شعرا و اون حرفا و اون لافا و اون بی ناموسیای متعالی
اون جیبا و پزای خالیِ عالی
اون عکسای مودار و بیمو اون خایههای هر دونه یه لیموزینِ بی زینِ شیرین
اون استتوسای نیچه کشاون بوسموسا و قهقهههای وقارافکن
اون پیمونههای خنیای شیطونِ پر از نازکیِ گوزِ فرشتهها و شعرای زیباد
اون توکِ غلاغ خوردههای سیا و موساد و ام آی سیکس
اون هرهریتهای اثناحشری یِ فیکس
اون شصتا و بیلاخا و اون ششلول و اون شوشووول
اون لبخندِ یادگارِ روزگارِ نشئهِ کانابیس
اون پرچمِ سرخ و سفیدِ ابلیس
اون دهنِ لقِ پر زمزمهِ کسلیس
واس ما نیس!
هر چی واس ما بود دیگه واس ما نیس
اون پرزیدنت و حسین و شرنگو یه نیروی مرموزززز
با قدرتِ هشتاد و سه هزار اسبِ وحشی از ما کند
از ما با لبخندِ هراسانِ ما متواری کرد
جمهوریِ ما؟ واس ما نیس!
وحشرررنگستان؟
واس ما چی؟
نیس!
از دار و ندارِ مرگ
جز نطقی که فراموش کرده ببرد با خود روحِ تهرونیِ حیوون
تا بوقِ بی کشتی و اسکلهِ ابدیت
واس ما تنها این اسکلتِ خالیس!
بذار بخوابیم
هیسسسس!
اون لبخندِ یادگارِ روزگارِ نشئهِ کانابیس
پاسخحذفاین تبخند
این شبخند
شبتبخند
لبتبشبخند
از دار و ندارِ مرگ!
این گَهخند!
ای شرنگ :آسوده بخواب که ما شنگیم!منگیم!خود ِخود بنگیم.
گهگاه هم البته می لنگیم.
پس از صدها سال و حال!
پاسخحذفگفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجهنهکاری است خرد
کاه نبود او کـه به بادی پرید
آب نبود او که بـــه سرما فسرد
شانه نبود او که بــــه مویی شکست
دانه نبـود او که زمینـش فشرد
گنـــج زری بود در ایـــــن خاکدان
کاو دو حهان را به جوی میشمرد
رومی
ای دمات توپ اژدرا! این از زیباترین غزلهای کهن است! یادِ هر دو شاد!
پاسخحذفسالِ نوات توپترین بادای اژدرِ دریاکوب!
این بنانآسوده بخواببنان آمدنیامد دارد ها! حواسات باشد! شاه گفت و راست راستکی خوابید! دور از جانات!
خلاصه عمرت خوش و دراز!
دلام برایت تنگ شده بود!
حسین جان:من در به در به دنبال ان! بهان ه ی جانان ه جر می خورم تا مگر در با خیالی(بی دستیاری کانابیس ت!)دستکم دمی خوش باشم!برای امروز و هر روزت آن بهانه ها را آرزو دارم.
پاسخحذفاعلیحسرت همایون!
اژدرا! حیف که درست نفهمیدم که چه نوشتی! به فدای تو!
پاسخحذفاین روزها خوش نیستم حسین جان.
پاسخحذفهیچگونه بهانه ای برای شاد بودن نمی بینم.
آخر عمری انگار نیهیلیست ِبیست شدم انگار
تو هم که از اکثرسروده هات خون مچکه! تو بگو من شادی را کجا بیابم!
شاید به زودی در همین بارهها مینویسم! با اینهمه آدرس آزمودهام که شادی در میوهِ رفتار و گفتارِ خودِ آدمی ست!امیدوارم که هر چه زودتر حالات به شود! هر وقت به این امکان بی برو برگردِ دگرگونیِ احوال فکر کنی حالات را دعوت به بهی کردهای!
پاسخحذف