چنان تعطیلام
چنان عطالت از بطالتام بالا میرود
چنان عنکبوتها تار تنیدهاند گردم
چنان ریدهشاشیدهآشغال
ریختهاند
ریختهاند
کردهاند قفلها
چنان دروازهام را دخیلگا
چنان دروازهام را دخیلگا
چنان حیفِ تاراجام
چنان خستهحراج
چنان بی سایه بی وایه بی مایهخردم خمیرم فطیرم
که به کیرم!
پاسخحذفاَلاایُحاله
شاید که شیرین ام به کام شان
ولاکِن
فی یوم الوحش
چنان می شاشم به جیم الف لام شان
که نه نشان شان ماند, نه نام شان
:)))
پاسخحذف