آن سراپادرستِ همهعالم، نقصِ کیرِ خلایق از هشتادهزارسالِ نوری بدیدی به خود که رسیدی ندیدی مگر کمالات لایتناهی:
کس در ذروهِ کمال!
کون در اوجِ نهمِ موج!
پستان در عنفوانِ تابستان!
غنچه، کونِ خروسِ پیچیده در پوست سنجد
ران، چشم، ابرو، تتوی دلِ روی زهار، نقش و نگارهای لاکِ انگشتهای پا و دست و خلاصه از شصتِ پا تا فرقِ سر
شانزهلیزهپسند
بورلیهیلزآسا
اکسترا وگانت
گلامورس
سوژهِ جنگِ مافیاهای هنگکنگ و شانگهای و پکن و تایپه در از لیسآنجلس تا لندن
اما اما اما اما اما
باز هم اما
وای به حالِ فریفتهای که از هشتادهزارسالِ نوریِ شخصیتِ او بگذرد و بوی گندِ ذهن و دهن و سخنِ او بشنود و تراوشهای اخلاقِ ژوراسیکپارکیِ او به دماغاش بخورد و نگاهِ عروسکیِ کیرخاموشکنِ او را ببیند و کینهچاپلوسیِ دو روی سکهِ او را بهاز منتقدهای احتمالی-پرستندگانِ تخمی بپاید و بی عاطفگی، لافزنی، خودتنهادرسیارهبینی، ژیگولدهاتیمنشی، حیفِ کسی، افسوسِ زنی و در یک کلام فیلمِ بیپایانِ بی هیجان و نمک و جانِ سراسر نکبت و نفرت و خودشیفتگیِ او را تماشا کند آنقدر که ملال و خواب، از سر تا خایههایش را سست و سنگین
و حواسِ پنجگانهاش را از اگزوزِ اسپیسشاتلِ کهکشاننورد نپرتابیده و نامِ نقطهِ آبی را از اطلسِ کیهان پاک نکرده رویش ننویسد:
پووووووورررررررررررررررچآااااال!
گمان دارم آن کسی که در نقدش می نویسی!فهمی نم دار دارد!کمتر شنیده ام پندی گرفته باشند! این قبیل هزار هزار پدیدار و گم می شوند! کم هم خریدار کُسلیس ندارند.کاش برگی هم از این رستم التوارخ مدرن را در باب آن موس موس کنان شان بنویسی.
پاسخحذفقلم ات برق آساتر
چیرزز
همایونجان، من برخی از بدترین آدمهایی را که میشناسم میانِ همین خانمآقاشاعرهای ایرانی یافتم! شعر برای اینها تبدیل به شورای نگهبان خودشیفتگیِ خودشان شده! در میانِ زنهای شاعر گاه چنان کثافتهایی دیدهام که بوی توالت مردانهِ شعرِ برخی از آقایان، گل به رویت، در رفتارشان گم میشود! اینها را مشتی آدمِ پستِ مجیزگو معروف کردهاند و حالا هم خودشان خودشان را بر عرش نشاندهاند! عرشی که با تلنگری فرو میریزد! از این تلنگرها گاهی به این فرعونهای گلی میزنم! باز با پررویی چنان وانمود میکنند که انگار آماجِ سخنِ من کسی دیگر است! تا وقتی دیگر! فدات!
پاسخحذف