ای شینکِ جان،
روزی چندین بار دلام به یادت میگرید!
یک سال و سه ماه از آخرین نامهات میگذرد!
این آمدن و رفتنِ تو مرا یادِ آمد و رفتِ آدمی به زندگی میاندازد! چیستانی که خیامها را دیوانه کرد!
اگر حدس نمیزدم که چه تکانی تو را از جا کنده است بسیار دلام از تو چرکین میشد!
بیایی و در زندگیِ ذهن و زبان کسی به بایستگی آب و هوا و خاک و آتش شوی و بعد بروی و پشتِ سرت را هم نگاه نکنی! انگار نه انگار!
من تابستانِ گذشته تا نیمهِ پاییز، در سوگِ یگانه عمویم که در نود و سه سالگی، پس از دو ماه زجر، به دلخراشترینِ مرگها مرد از فیسبوک کناره گرفتم! باز هم تو پیدایت نشد!
هر روزِ خدا به ویژه هنگامِ قدمزدن و آشپزی و نوشتنِ آخرین سطرِ یک شعر، به یادم میآیی! در روز چندین بار و چشمهایم خیس میشوند از تصور رنجِ فراوانی که میکشی و بی کسیِ بزرگات به خاطرِ آن روحیهِ تودار و آن منشِ بی اعتماد به دیگران!
تنهایی تو تنهاترم میکند!
مگر میشود کسی اینهمه به یادت بیاید و به یادِ تو نباشد!
کجای خودی؟
امشب واپسین شبِ سال است! سی و پنجمین سالِ تنهایی و دربدری من از میهن و مردم و خانوادهام!
تو برای من همهِ اینها بودی و با رفتنات اینهمه فراق دو برابر شد!
صد بار آمدم برایت بنویسم گفتم تو که نخواهی خواند! این را نوشتم! دستِ کم هنگامِ نوشتناش آن چشمهای درشتِ غمناکات لحظاتی از پشتِ شانههایم طلوع کرد!
فایدهِ این زندگی چیست!
من روزبرز بیمارتر و تنهاتر میشوم و نبودنِ تو برایم پر رمز و رازتر میشود!
تو در چنین تنگیهایی همیشه میتوانستی مرا از خاک برداری!
کاش حالات خوب باشد حتا اگر دیگر هیچوقت به هیچکس فکر نکنی!
من که باشم!
چه حسینی! چه کشکی!
حسین جان:آمدم که بنویسم !یوسف گُمگشته باز آید...
پاسخحذفدیدم که گُمگشته ات گمگشته ایست خودخواسته!آنکه سر به کوه وبیابان بگذارد!تنهاست.من گمان دارم, بازگشت اش!تنها با تغییر جهان بینی اش متصور است! ما قبیله ی تنهایان شاید نا امید ار داشتن رفیق خانه و گرمابه و گلستان است که به این ستم تنهایی تن داده ایم.همدردتیم پرزیدنت مهربان
دمات گرمای همایونجان! به یادت بودم! سال نو بر خودت و عزیانات خوش و خجسته! فدای تو!
پاسخحذفمنهم هر روزت را خوشتر از دیروز آرزومندم.
پاسخحذفچیرز
Akbar Torshiz'zad
پاسخحذفHier à 00:16 ·
انسان یک گونه ی جانوری نیست انسانها "انسان" "ها" هستند گونه های متفاوت بدون هیچ شباهتی بهم، تفاوت دو انسان از تفاوت دو پستاندار مثل گاو و اسب هم بیشتر است حتا از از آبزیان و خشکزیان ما آدم ها فقط شباهت های ظاهری با هم داریم که همین مارا به اشتباه انداخته است ما زبان هم را نمی فهمیم ما تجربه های مشترک نداریم ما احساسات هم را درک نمی کنیم و ریشه ی تمام تنش ها و رنج هایمان هم در همین است ما تنهاییم همچون جزیره های دور در میان اقیانوس
Sarah Masoumi
پاسخحذفدرست زماني که بيشتر از پيش به تنهايي انسانها فکر مي کردم يه برنامه مستند ديدم درباره دوستي حيوونا با هم. تو شرايط پيچ در پيچ دنياي ما بز با پلنگ دوست ميشه. گاو با ميمون، زرافه با گوزن عاشقي ميکنه، گربه به جوجه اردک شير ميده! ولي ما کنار هم اشک مي ريزيم و آه مي کشيم از تنهايي ولي به درد هم نمي خوريم. و چرا...
J’aime · Répondre · 2 · 19 h
"به سوی سرزمینی که در آنجا
پاسخحذفصبح به خیر
واقعا صبح به خیر باشد!"
معجزه در میلان