http://nebesht.com/third-day-of-my-period-by-negar-komasi/
نگار کماسیِ نویسنده، تا آنجا که از سطرهای زنجیرگسلاش در فیسبوک و همچنین تورقِ سایتاش دریافتهام یکی از دقیقحساسشوریدهشیداوسواسیترین خوانندههاست! او کتابهای دلخواهاش را، به تعبیرِ والری، نمیخواند میخورد! با آنها رفتاری شکمِ ذهنپرستانه دارد! به رغمِ ظاهرِ ظاهراً متکبر و تنها با خودیهاخودمانیاش آنجا که پای اثر و نویسندهای که دوست دارد در میان باشد تبدیل به یک پرستنده یک کاهنه یک جادوگرِ جادوشده میشود! او در رمانی چون دونِ آرام(فکر کنم به "ترجمه" یا بهتر است بگویم به نوشتِ شاملو)که دیگران ممکن است بخوانند و از آن بگذرند شخصیتها و کنجهایی کشف میکند و میکاود که شاید خودِ نویسنده هم به آن دقت نکاویده! از آن جمله است اکسینیا، آن عاشققزاقدختِ حشریِ دلاور! نگار مدتی اسماش را به اکسینیا تغییر داد و در ساحلِ آن رمان زندگی کرد! ستایشهایش نسبت به نمایشنامهِ "تکگوییهای واژن"(آخر آن مترجمِ بی مخترم در آینهِ کس چه ندید که در قابِ بی ذهنِ واژن دید!) ایو آنسلر، در سایتاش سر به عرفان میزند! وسوسه میشوم که نگار را عارفِ کس بیانگارم!(من خودم به راستی از معجزهِ کیرم در شگفتام! روزی نیست که او به چهرهِ من و من به سرِ کچلِ او خیره نشویم!) بس که او در آن چنانچون سرچشمهِ شعرها و دیوانگیها و زندگیهای قصهخیز خیره شده! او عکسِ یکی از رمانهای ترجمه سحابیِ سلین را که از جلد و شیرازهِ تق و لقاش پیداست که تا مرز ساییدگی حروف خوانده شده چون یک چیزِ مقدس در فیسبوک منتشر میکند و از آن چنان حرف میزند که برهمنی از وداها! روزی میرسد که نویسندهای با چنین جنونی از خواندن و با سبکآزماییهای بیپروا از گزیدهسبکهای بیپروا و با منشِ نترسِ یک کاشف پا به قلمروی بگذارد که چشم به راهِ شخصِ او بوده! او دارد خودش را پیوسته در دیگِ زبان میجوشاند! بس بیشتر میخواند و کمتر مینویسد و چشماش به بیرون و ستایندگانِ حرفهای یا ناشی یا کسلیس نیست! قدرِ خودش را میداند بی آنکه فریبِ خودش را بخورد و شورای نگهبان خودشیفتگیاش شود! در همین داستان یکدفعه مینویسد: "بی هوا یادِ کسام افتادم!" یا یک جای دیگر: "حالا حتما دامنِ آبیام سردرگم شده از این سرخیِ ناگهانی!" چنین سطرهایی خبر از ذهنی میدهند که دارد ذرهذره زبانِ خودش را میزاید! آرزو میکنم هوشِ تیز و شنگِ پر تسخرش ذوقِ سرشارش در هنرِ خوالیگری، آن پیشهِ خوانافروزِ شیطان، و آن روحیهِ نترس و آزموندوستِ بازیشناس و بازینخورش او را در برابرِ افعیسردگی(افسردگیِ زهرناک!) و ناکامیهایی که این عصر همهنویسندهِ هیچکسخواننده بر یک نویسندهِ سرنوشتین روا میدارد ایمن و در سیب از آسیب در امان دارد تا او بتواند با پختن و خوردن و خواندن و نوشتنِ خوراکها و کتابهای به قولِ خودش تکاندهنده زندگی را بر خود و دیگرانیچند شدیدا زیستنی کند! آیمین! آیمین!
چه گیراست این ترکدختِ پارسی نویس! آرزو دارم روزی چنان رمانِ کسترکیای از او بخوانم که فارسی به فریاد آید!
حسین جان من حتا نام این جوان برومند راتا کنون نشنیده بودم. رفتمو از او خواندم. چه قلم شیرین از دل بر آمده ای ! لذت بُردم و از توگوهر شناس و این گوهرجانانه ی جوان سپاسگزارم.
پاسخحذفنویسنده خوبی است و بهتر هم تواند شد انشاالوحش! دمات گرما!
پاسخحذف