با همهِ وسواسهای خناسام در پرهیز از بستگی به ضمیری دیگر از من، یک جایکی هست که من هنوز و همچنان میتوانم با دیگرانی خودم را ما به شمار آورم:
ما آوارگان، ما خود از چنگالِ جیمالفبه دورانداختگان، ما هرگزبرنگشتگان، ما به هیچبهاییکوتاهنیامدگان، ما افگانگانی که در سراسرِ خاک پراکنده و پناهنده شدیم و خود را از خاک برداشتیم و از یاد نبردیم که از کجا و چرا آمدهایم و از همین رو روی خوش به قاتلانِ نسلمان و ویرانگران فرهنگ و کشورمان نشان ندادیم!
بله، من در این ما احساسِ بیگانگی نمیکنم چون سی و پنج سال از جهانی که میشناختم رانده شدم و راندگانی از هر گروه و دار و دسته از جمله از گروه و دار و دسته خستگان میشناسم که با این درد جوانی باختهاند و فرسوده شدهاند!
دوستانی را هم میشناسم که پس از یکی دو دهه پناهندگی پشیمان شدند یا دلشان تابِ دوری از شوهر عمههایشان را نیاورد و بازگشتند و باز به اینجا بازبازگشتند انگار نه انگار که پناهنده بودهاند من با گزینشِ آنها موافق نیستم ولی هرگز هیچکدام از آنها را هم ملامت نکردهام هر کسی ناخدای کشتی خویش است! الان استدلالهای دوستِ ارجمندم اردشیر شجاعی کاوه را در بخشِ کامنتها دیدم و پذیرفتم که در این بخش از نوشته سستعنصری کردهام: آنها که حقوقِ پناهندگی و پناهندگان را با پذیرفتنِ استبداد و بازگشت بازیچه میکنند شایستهِ احترام نیستند!)
ایرانیهایی را هم در سنکاترین، دور و برهای دانشگاههای معروفِ اینجا یا جنگل مونرویال میبینم و از گذشتن از کنارشان لذت میبرم: آنها دکترمهندسهایی هستند که ممکن است همین شش ماه پیش به اینجا رسیده باشند ولی با اینجا بیگانه و وصلهِ ناجور به نظر نمیرسند برخی از آنها به شدت از بسیاری از ایرانیان هشتادهزارساله ساکنِ اینجا مدرنتر و آپتودیتترند!
مگر(همان اما به دری)این اهلالصفِ نذری را هر کار میکنم به جا نمیآورم یعنی به جا میآورم ولی جای یادم را به درد میآورند: آنها شایستهِ حضور در ابرشهرهای مدرن نیستند!
چرا؟
این ویدیو را تماشا کن!
آن زنان روسری به سرِ سالخورده در من کراهتی ایجاد نمیکنند! شاید از کسانی باشند که آمدهاند بچههایشان را ببینند یا اصلا اینجا زیستهاند بی آنکه به زیستِ اینجا مربوط باشند! واایستا ببینم: نکند برخی از این منتظرالقیمهها از همان دکترمهندسهای مدرنیتهافروزِ خودمان باشند! از همانها که خود را جوری مهندسی کردهاند که هر جا بروند همان جایی هستند که از آن در رفتهاند یا آن را برای یک زندگی بهتر ترک کردهاند: در یمنی، پیشِ منی!
ما اینجا مسجد امیرالمؤمنین هم داشتهایم موسسهِ الزّهرا و کلی مراکزِ "فرهنگی"ِ دیگر، ولی نه آنها مزاحمِ ما بودهاند نه ما آنها را داخلِ جامعهِ خود دانستهایم! آنها سوگواریها و مناسکِ خود را در همان جاهای ویژهِ خود تا کنون، یعنی تا چند سال پیش، انجام میدادهاند! من هرگز به خودم اجازه نمیدهم که پا به حریمِ دیگران بگذارم! مسجد(هر چند از دیدنِ آن ساختمانهای لوس با آن منارههای بیضوی ذوق نمیکنم!)و موسسه آنها جای آنهاست و در آن مختارند به آئینها و مناسکِ خود بپردازند مگر سینهزنی در خیابان و صفِ قیمه به ویژه به ویژه به ویژه وقتی دولتی یا از سوی کسانی همسو با سیاستهای تبعیض و تجاوزآمیزِ رژیم بر پا میشود احساس میکنم که به همهِ هستی ما توهین شده است!
تماشای این صفهای خوارکننده آنهم در کوچه و خیابانهایی که ما دههها علیه رژیم تظاهرات کردهایم توهینی ست که نمیتوان به سادگی از آن گذشت!
پس از این آشِ عاشورا و قیمه و عشق و حالِ معنوی سینه و زنجیرزنی و خودآزاری ایمانی را بر این آقاخانمهای اهلِ فضیلت ناگوار خواهیم کرد!
امیدوارم(کارِ امید به کجاها کشیده!) که همهِ خورندگان این قیمه و آشِ نذری اسهال بگیرند یا یبس شوند یا رودل کنند یا بالالایکا بیاورند و بزنند زیر بشکن و بالاانداختن!
امیدوارم که آن خانمی که با آن لباسِ شیکِ مدِ عاشورا دو ظرفِ نذری گرفت و سوار اس یو ویاش شد تا هجده سال آینده رعشهِ ارگاسم را حس نکند!
امیدوارم که آن نکیرمردِ مأیوسِ دهنلقی که با ظرفِ آش در دست با آن مردِ جملهِ تکراری ( دو دختر به جرم نداشتنِ شهریه شلاق خوردند شما قیمه میخورید! خداوحشا چه خنگکننده بود وردِ این مرد!)همنوایی میکرد محتویاتِ چروکیدهِ شورتاش تا قیامِ قیامت بخوابد و با هیچ نیناشناشی بیدار نشود!
بله!
ما هم بلدیم نفرین کنیم!
جمهوری وحشی شرنگستان از همه برآشوبندگانِ آن عاشورای نفتی(قرآنِ نفتی سعودیها کم بود!)بدینوسلیه سپاسگزاری میکند:رررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
.
پاسخحذف.
.
برای همین ایستادگی ساده ولی بی پروای این دخترکها اینهمه اهمیت دارد. آنها دارند قفلها را از دل و دهان پدر و مادرهایشان بر میدارند! واگیردارشدن این سبک از اعتراض آنهم از سوی کودکان و نوجوانان میتواند برای استبدادِ حاکم بسیار خطرناک باشد به ویژه وقتی پی در پی ستمهای کارگزارانِ ریز و درشتاش را به آنان تکذیب میکند! من در لحنِ این بچهها یک بویی از همان گستاخی و از جانگذشتگیای را شنیدم که آن پدرِ معروفِ اسطورهای را پس از اینکه مغز واپسین فرزندش خوراکِ مارهای ماردوش شد به فریاد آورد! این بچهها یک عمر شاهدِ خشکسالی و تنگی و بیکاری و نداری پدرمادرها و توهینِ پیوستهِ آقابالاسرها به آنان بودهاند و دیگر به تنگ آمدهاند! نشریههای خودِ رژیم در جیرفت و کهنوج که من از راه انترنت دنبال میکنم بارها گزارشهایی را از بدبختی این مردم منتشر کردهاند که حتا خواندنشان خشمانگیز است! مثلا یک سال دولت از کشاورزهای این منطقه خواست که تنها پیاز بکارند و وعده داد که خودش همه را میخرد آنها با قرض و قوله کاشتند محصول پیاز که رسید بی وجدانها از چین پیاز ارزان وارد کردند و هزاران تن پیاز روی دست مردم ماند آنها هم حیران و ورشکسته کامیونکامیون آوردند و خالی کردند در گوشه و کنار شهر جیرفت و مدت یکی دو هفته جیرفت از بوی پیاز گندیده زیر آفتابِ پنجاهدرجه به سرگیجه و عطسه افتاد! باری دیگر با گوجهِ انبوهِ مانده روی دستِ مردم همین رفتار شد! منطقهای که برای زرخیزی و استعدادِ گستردهاش برای کشاورزی و باغداری به "هندِ کوچکِ ایران"معروف بود حالا دارد به همان روزِ شاخِ آفریقای خشک و برهوت میافتد و اندکاندک روزنالهنگارها دارند آن را آفریقای ایران مینامند! دهها هزار قنات خشک شد!(در رودبارِ بسیار پهناورِ گسترده در میان سه استان، تا چشم کار میکرد روستا و قنات و باغهای آبادِ نخلستان و لیمو و پرتقال بود! حالا نود درصد آنها غبار شدهاند از جمله قناتها و باغهای خودمان و خویشانمان!) هلیلرود پشتِ سد خمار و بخار شد! تمدنِ باغداری از میان رفت و مردم گوجهخیارپیازکار شدند بی آنکه همان محصولات هم همیشه دستشان را بگیرد! شدت و شمارِ اعدام در جیرفت و رودبار چنان بالا گرفت که خودِ رژیم هم دستپاچه شد و برای مدتی دست نگه داشت! زندانیها را به کار میگیرند تا زندانهای تازه بسازند! بیشترِ مردم از نومیدی و ناچاری به قاچاقفروشی روی آوردند و جنایت واگیردار شد! شیشه و هروئین و دراگهای هولناکِ دیگر تا دورافتادهترین روستاها رفت! مردم میترسند خانههای خود را ترک کنند فورا کسی میآید تلمبهِ آب یا کولر یا یخچالشان را غارت و خرجِ دود و دم میکند! در هر خانوادهای قاتلی یا مقتولی هست! قصاص تبدیل به بیزینس شده!
تازه این آغازِ عشق است!
خراسان و سیستانِ روستاها که گویا کاملا تعطیل شده و مردم ژکانشده رفتهاند!
جمهوری اسلامی داشتیم، جمهوری اسلامی طبیعت هم آمد تا کار را تمام کند!
"خوشههای خشم"ِ این مردم ننوشته مانده!