https://www.youtube.com/watch?v=n7FfIWEa35w&feature=share
این ترانه دقیقا بر عکسِ آن پندارِ تو از این ترانه است: "گستاخ" در روزگار خودش یک گامِ بسیار بلند در ترانه سراییخوانیِ زنمدارانه بود! ببین چه هنرمند بوده شهیار قنبری که رفته در جلدِ زبانِ زنی والا فاخر و حتا تاجدار(به رخت و دکورِ شازدهخانمِ اسیرِ قفسقصرِ زیبای صحنهِ اجرا هم دقت کن!)و چه هنرمند بوده گیتی پاشایی که باید عصری میگذشته ایران و زنانگیاش زیر و زبر و پامالِ حکومتی اسلامردانه میشده تا خشکانهِ اشک و خونسوزِ پشتِ ترانهاش را بشنویم آنهم با چنین آغازِ رودستزنندهای:
آره راسته این درسته
دستِ من دستِ کنیزه
در سراسرِ این ترانه، قنبری با صدای گرمگیرا و پر گوشه و کنایهِ گیتی، به مردی و مردانگیِ ایرانی-اسلامیخاورِ میانهای، پیش از بروزِ فضیح و فجیعاش طعن و تسخر میزند:
شما معصوم و صبوری
شما انگار خودِ نوری
همه جا هستی و نیستی
همیشه فقط یه جوری
می دونم جسارته
اسمِ شما رو بیارم
اگه گستاخی نباشه
دستاتونو دوست دارم
اگه گستاخی نباشه
نفسام مالِ شما
تا چشام میبینه....سایه دنبالِ شما
...
شما ابریشم شعرید
شما علتِ نخستین
خلقتِ مبهمِ شعرید
...شما بهترین شبانی
شما قدیس و فرشته
کاشفِ حرف و صدایید
کاشفِ خط و نوشته
شاعر و صوفی...
کنیزکان، مشتی کلفت و خدمتکارِ بیچارهِ عصمتساداتوار نبودهاند! آنها همنشینِ شاهان و وزیران و امیران و گردنکلفتانِ تاریخ بودهاند! از "پورن"های یونان تا "نازکبدنانِ" ایران تا گیشاهای ژاپن، در سراسرِ گیتیِ قدرت و ثروت، گنجِ زنده، همان و همانا زنِ بسیارزیبای هنرمندِ بزمافروز بوده! شهرزاد یکی از این کنیزکان است! اینها مردانِ قدرت و ثروت، یعنی همانها که اندکاندک تصویر و تجسمِ مردی و مردانگی شدند را از خودشان بهتر میشناختند! نخستین افسوسخوانان و سرزنشگران و پیشپویانِ سرنوشت زن و زنانگی در اسطوره و قصه و تاریخ هم همانها بودهاند!
کنیزکی که از سخنصدای نیشنوشناک و از جانگذشتهِ گیتیشهیار میترواد دیوی ست که با بیرونآمدن از خمره سطر به سطر مرد و ابهتِ مرددرآوردیِ تنها خورانه و زورگویانهاش را بازیچه و ریشخند میکند! ژستها و کنایا و "مشغلههای متعالی"اش: صوفی، شاعر، قلندر، معصوم، نور، صبور، شبان(هاها ها...)قدیس، فرشته، کاشف، و از همه افتضاحتر: علتِ نخستین، را با تجاهلالعارفِ مردرنگکناش دست میاندازد!
این ترانه در زمانی به تاریخِ سخنصدا اندر شده که زن دارد به سرعت "داخلِ آدم" میشود تا از درون دخلِ آدم را بیاورد! با اینهمه این ترانه امروزه بسشنیدنیتر است! چنین لحن و درشتی و نرمپوشی ای در آن زمان، تنها از فروغ فرخزاد بر میآمد: به ثبت رسیدم! زنِ مدرنِ ایرانی، به ویژه ورژن چپ و چریکاش:من یک زنام(گزارشِ خشک و خالی جنسیت همراه با مشتی شعارِ مردانه!)فرسنگها از آن زبان دور بود! زنِ بورژوای آن زمان هم بیشتر بیرونی مدرن داشت و "درون"اش همچنان اندرونی بود! این ترانه را انگار برای امروز ترانیدند: زمانی که مردِ اسلامیایرانی، حتا با ادعاهای لاییک و آتهایستِ فرصتطلبانهاش در بهره وری از مزایا و امتیازهای زیستِ مردانهِ جیمالفی، به چنان روزِ نرونواری از جنونِ شهوت و قدرت و ثروت و درویشی و شاعری و قداست و رجاست و دروغ و دونگ و حقیقت و طریقت و ترانساندانتالیسم "مازاد"های لکلکانیژیژکژکانی و پستفطرتمدرنیسموسموس افتاد که باید روانِ گیتی او را بنشاند روی تختِ ولایت و با این ترانه بادش بزند و بادش بکند و بترکاندش!
خطرناکترین ترفندِ این تمدن، تظاهرِ روزنامهایاش به نااینهمانی خودش با آینهاش است: همه چیزش برعکسدرعکس است و تنها با واژگونکردنِ آن است که میتواند "آنهمان"را دید!
گیتی در این ترانه دارد دیوانه حرف میزند: دیووار، واژگونگفتار! او دارد به مرد، چنگِ واژون میزند! به کدام مرد؟ همان که هر چه کرد و گفت محضِ نیکی و معرفت و شعر و خرد بود: همان علتِ نخستین: پیرِ ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت....ای جانِ جانان! حافظ هم اینجا دقیقا دارد به همان زبان چنگ میزند:چنگِ پارسی! قرآنِ واژگون!
زنِ تبلیغاتی روزبروز دارد روزنامهایتر، همانا تمدنپسندتر میشود: هر چه ماهیچههای فمنیاش کلفتتر و سبیلهای معنویاش تابیدهتر، مردوارتر، علی وارتر، کلانتریپسندتر!
فکر میکند اگر روی کساش اسمِ فرانسوی گذاشت و آن طفلکی را واژن خواند "مترقی" شده!
فمینیسم به او دخولِ ترجمانی کرده، از پلِ ترجمه هم که بگذرد باز چشم به دستِ مادامغاز و او ان جی--ال جی بی تی است! او در ایسمی میایستد و ژرگونِ آن را قاموسِ خود میکند و روبرویش کلانتری و مامور و مسئول میسازد: دینی نو با ظاهری دینگریز!
به مرد امیدی نیست: این "آقازاده"هایی که هیلاری کلینتون را به من و تو میفروشند از مذهبِ زن تنها حالتِ چشم و ابرو و دست و اشارهای به عاریه گرفتهاند!
نگاه کن به آن چپهای چیپ: فمنهای ماچوِ فیکفاکیستِ فاشیستژستی را که هی فینگر میدهند و هی زخمک میزنند و هی زنگِ زن میزنند را قبلهِ خود کردهاند یا آن مردکِ بی بتهِ فرصتطلب را که لختیِ کونِ آلمانی با تنکهِ عجم به صحنه میفروشد و با زبانی رسواتر از مداحانِ بیت، ترقیِ توخالی بادبادک میکند!
نگاه کن به آن شاعر با هِ کونمرغی که چطور به زبانِ مداحانِ درجه دو عربده میکشد و کمونوفمنوها و شاعرانِ درجه دار برایش غش میکنند: حیفِ آن کسِ سمرقندقیمت و آن نارپستانهای بخاراسوز!
زبان، زنبا است: تنها بازن زنده میشود:بی زن زبان یک با است و بس که به درد ایستادن کنارِ یکِ بای دیگر میخورد: برو بابا!
بابا نان داد!
بابا زبان نداد!
این تمدنِ سرنگون در چاهِ پرهای و هو زبان را دیوانه کرد و تنها زبانِ دیوانه است که میتواند آن را بکشد بالا بر پای خود بنشاند و با ترانه بادش بزند:
همه جا هستی و نیستی
همیشه فقط یه جوری!
هاها هاها ها ها....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر