۱۳۹۶ اسفند ۲۶, شنبه

به ع ش و

سلام پسعمو,
امیدوارم که نوروز و سال نو به تو و خانواده ت هم خوش بگذره!
عبدالرضا جان, مو دگه جان خودت دارم گیج ابودنوم, غیر ای دحت عموونوم که آدمون بسیار محترمی ین, هر کسی دگه تا حالا شماره مو دستی کوته ای مونی تقاضای پول کرده!
تو یه بیست سال گذشته هچکدوم ای قوم و خویشون ما هرگز به خودی زحمت نداده که حالی ای یکی ای اسیرون و گرفتارون ما بپرسه!
انتظاری هم ای کسی نی!
تو همه یه سالون مو ای خرج خورد و خوراک خودم زه و رستادوم برای گرفتارون خانواده م. به قوم و خویشون نزدیک خودم هم هر وقت تاهستوم و حتا نتاهستوم قرض م که و کمکم که!
دگه واقعا  جونم به لبم رسیده!
هنو قبض یه یه میلیون تومنی که یه ماه برای برار اسیرم و گوچگون محسن و یکی دگه م رستاده خشک نبوده تو درخواست اکنی, تویی که اریی ماشین اخری, خونه داری, کار داشتی و,...
و هر که زنگ ازنم حالی بپرسم فورا پولی اوی!
به خدا خوی یه همه پولی که تو یه سالن مو برای دیگران م رستا  اتاهستم بهترین خونه تو کانادا بخرم, مو ای همه چیزم گذشتم که خانواده م ناامید و محتاج هر کس و ناکس نبو!
کلی هم جوون بی عرضه دارین که کار ناکنن!
مو دگه خسته بودم!
واقعا اگه پولی هم داشتم اول ارستادوم برای یه قوم و خویش محتاج, نه کسی که خونه و ماشین لوکس داره!
هر چند ادونوم که تو قرض ت اوی!
مو هچ دلم ناخواهه خوی تو بگوم که چقده به چه کسونی پولم داده و  ادادنوم, به تو و هچکه دگه مربوط نهه, ولی تو که هم خودت و هم برارت خوشبختانه کار و بارتون خوبه دگه دست کم رابطه خوتون خوی مو آلوده پول نکنی!
اگه کمکن مون و برارم مهدی نهر خدا ادونه اسیر ما و یتیمون ما چه حال و روزی داشتن, آ  سالون گذشته بماند که هم مهدی و هم دو خوه زارم اسیررن و نه یر و مشتی یتیم!
خوشحالرم که رابطه مون و تو تا حالا آلوده پول نهر, خیلی دلم تنگ بو, به ویژه وقتی ادونوم که باوات حتا یه سریش به عموی در حال مرگ نزه, بهانه ش یه یر که معتاده!
مدوک که کل هم گزر بودین و مدت های که ای کار کوته هچوقت حتا گپ پولی جلو مو نزه.  آیا تو تا حالا یه دفه ای عموت پرسیتنه که خرت به چند؟
خیلی کوششم که که دشمنت ندهم!  

به ف ح

ای جان به فدای دوست بخشاینده مهربان,
من هم می خواستم همین امروز و فردای پیش از نوروز برایت بنویسم هم برای شادباش و هم خواهش پوزش صد در صد!
در این جهان بیش از پیش ناشناس شونده که همه چون جزیره هایی آزمند, خشکی را در دریای هستی گسترش می دهند و روزبروز میدان بر دوستان تنگ تر می شود و جای سخن مهرآمیز و روشن و راستیجو را خرده ادبیاتی مربا گون-زهرآگین یا پرخاشخر-وهن آلوده می گیرد, آدمی یا باید خودش را غار کند برود تو  و خاموشی خودش را شخم بزند یا از باشندگان بیرون نترسد و کسی را نترساند و با دوست و دشمن زبان اش راستی و درستیجوی باشد!
به این نو کانیبال های اوپوزیسیون نگاه می کنم که چگونه  تیزی و تندی و درشتی  فحش و فضیحت را دلیل حقانیت خود می دانند و هیچ کسی از بیل بولدوزر زورگویی آنها در  امان نیست, و حتا وقتی می خواهند با همگنان خود حرف نرمی بزنند باید آلوده به کلفتی به فلانجای "دشمن مشترک"باشد, که  هنوز نه به دار است و نه به بار, می خواهند گلوی همه را بدرند اگر کلید اوین ها را به دست بگیرند چه می کنند, از سیاست دشمنی می ترسم!
من دست به آزمون ترسناکی زدم: تماشای این روحوضی نفرت و کینتوزی و همخیزی همه با هم به سوی تباهی محض ,و شرکت نکردن در آن, حتا به اندازه گذاشتن یک نقطه, یک ویرگول! این کار ترسناک است چون معجون دلبههمزن صحنه در تو تلنبار می شود بی امداد از نیروهای غیبی اسهال و استفراغ, گل به رویت!
 من مدت ها از نوشتن ترسیدم!
احساس می کردم اگر انگشت به کیبورد بزنم همه تاریخ زبان را بالا می آورد!
 یواش یواش آغاز کردم به نوشتن و دیدم که سخن من رو به آرامش دارد و میل به آهستگی و درنگ و دیدار و احوالپرسی از واژه ها!
 من با دوباره نوشتن انگار داشتم خودم را به یاد می آوردم خودی دور و از دست رفته, دورانداخته شده, افگانه!
 مدت ها بود نمی توانستم بخوانم آنطور که زمانی می خواندم با شور و شوق دیوهای نخستین پس از اختراع سرگیجه آور خود را در خطوط-پراکندن, هر چه می خواندم در همان سطرهای نخست نومیدم می کرد!
 دلم از چرکینخوانی و چرکیننویسی مسموم شده بود!
 سر ادبیات را در چاهک فرو کرده بودند و از آن می خواستند غزل بسراید!
 حالا دوباره می خوانم و خواندن بر من تاثیر نیک می گذارد حس می کنم همچون خوراکی نیرو افزا بر من می افزاید و مرا در برابر میکرب های بیشمار, تا اندازه ای ایمن می کند!
کم می خوانم کم می نویسم ولی به آن دل می دهم!
شاید آنچه برایت نوشتم درشت بود ولی از این حال و هوا نوشتم و انگار که برای خودم, چون آنقدر آثار دوستی تو اینجا و آنجا در زندگی من هست که  تو را  از خویش می دانم!
 با اینهمه آ ن بالا از خواهش پوزش صد در صد از تو  نوشتم چون چه می دانی سخن تو در دیگری چه طنینی دارد آنهم در این دوران چرکین و خونین و مالین و با آن شرایطی که تو داری, هر چند من به این دلیل چنان نوشتم که تو یا ناسزا می شنوی و یا کامنت های "فرندانه" میخوانی که بیشتر وقت ها به مواد آرایشی روی کیک ها می ماند و چیزی از خود ندارد!
این چند خط را نوشتم چون این یکی دو هفته احساس می کردم که ممکن است از سخن من رنجه شده باشی!
من درست یا نادرست به نظرم رسید که شاید کسی غیر از من چنین زنگی را برای تو به صدا در نیاورد!
ما فرسنگ های نوری از خود دور شده ایم و باید خود را در تاریکی بی پایان  صدا بزنیم: کی ببینی تو را چنان که تویی!
دوست عزیزم, نوروز و  نو سال  تو هم خوش و خجسته!
روبوسی
حسین 

۱۳۹۶ اسفند ۲۴, پنجشنبه

چرا ب

چرا بدوم
کژدم می‌‌دود
کژ‌دمک می‌‌دود
آهوان می‌‌دوند
شکارچیان می‌‌دوند
پرنده‌ای نشسته روی پاره سنگی‌ که می‌‌دود به سوی درختِ نغمه ها 
زیرِ سایه‌اش
 نشسته سنگی‌ میانِ دویدن
نشسته‌ام رویش

۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

با این

با اینهمه دم
بازدم
دم باز
باز بازدم
سینه به راهِ هوا بودم
سینه به راه
که با‌دِ با‌د‌ها بیاید
و از هفت پنجرهِ سر
بدمد به بعدِ بعدم
بعدِ بعد
افقی دربخارِ
میانِ دو دم

ناپد

ناپدید شد
چکه‌ای
دریا
نم پس نداد

۱۳۹۶ اسفند ۱۷, پنجشنبه

سلام کا


سلام کاکا. تو هم لیاقت برادری داری و هم شایستگی دوستی.
دوشمشو یادوم یه که وقتی خیلی گوچگروم یه روزی مراد‌آوا سر خرمن, در حالیکه عمو داشت به سختی کاری أکه و خوی اوشین گندمونی باد ادا مون و باوا سوار خررین و باوا داشت خوی عموش بد اخلاقی اکه. یادم روته سر چه, فکر کنوم سر سهم گندم. پیش ای یه که باوا سهم خودی بفروشه که خونه بسازه تو جیرفت. صدای باوا بالا رو: مردکه فلان بهمان...,عمو خیلی صبری که بعد مجبور بو جلو باوا واایستی. باز هم با شرم و نجابت. اصلا یه آدم خشونت بلد نهر. ولی یه جوری به باواش اعتراض که و درست بعد ای آ اعتراض, خیلی خوب یادمنه که اوشینی گست و دو دستی به حالت دعا به طرف باوا دراز که: کاکا کوربونت ببهم هر چی هسته و نیسته مال تو و اشک ریزون یه طرف باوا. باوا هم فورا پیاده بو و یه دو برار ای همشون بغل که و مث دو گوچگ نازکدل گریوادن. عمو ای مونی هم بغل که و محکم چوکیدی. باوا هم. ما اواستین بریین جایی ولی باز هم شو هماتی نشتین و مو دگه هرگز نمدی که باوا و عمو خوی هم جدال کنن. مو ای هما اول بگومگو حسوم اکه عمو بیگناهه و آرزویم اکه باوا بفهمی.
یه جایی کنار شقیقه عمو رد زخمی کدیمی هستر. یادگار ستمِ باوا به عمو. خودِ باوا یه روزی تعریفی که, که وقتی جوونرن یه روزی عمو یاو ایاره برای باوا و یادوم نهه در اثر چه, باوا عصبانی ابو و لیوان برنجی گزر چگل ادهه به طرف عمو. خودی اگفتی اکده خون یه که همه مون ترسیمون ولی هماتی عموت ای مونی دلداری ادا که طوری م نهه و خوشبختانه عمو نجات پیدا اکنه. خدا ای هر دو عزیزِ روته مون بیامرزه.
ما هم چهار روزی تو یه صحنه گازی اکنین و اریین. مطمئن ببه که یادی ای ما در خاطر کسونی امونه تا وقتی تا ویدی خوشون بمونن. مثل همی خاطره وونی که الان ای عمو و باوام گو. شاید یا حتما گوشه یی مثل یه فرمول ریاضی در ذهن کیهان هم امونین.
ما شریفی واعظون دگه حالا اگه مثل شیر و فیل و کرگدن و بقیه حیواناتِ در حال انقراضین. اگه ادونستت که در برابر یه هشت میلیارد حیوان دو پا, فقط دو سه هزار تا شیر, چند هزار تا فیل و فقط و فقط چند صد تا کرگدن گیشته نمنده دلت گیشته تکون اخو. ما خیلی کمین کاکا. با همی شمار کم هم یکجا و کنار هم نهین. تو الان یادت نهه ولی تو یه سالون خیلی ای مونت اذیت که. مو بارها دلم اشکه و تنهایی گریوادوم. ای دست تو و بقیه و بخت واژگونمون.
برای مو دوستی و برادری همیشه ای سر نو شروع ابو.
باز هم شروع اکنین. خراو ببو هم‌ ای سر نو شروع اکنین.
بارها دیستتنه که هچکدوم ای آ گپون قلمبه سلمبه عرفانی و غیره در برابر عمل شخص هیچ ارزشی ندارن.
مو نه ای خودوم نه ای تو و نه ای مهدی, انتظار بایزید بسطامی بودن ندارم. آ یکی یر خودشنرو ‌ای سر هفت هزار شهر زیادر .
انتظار داروم که ای برادری دوستانه بدیدین..ته دلمون ای هم احترام بهلین قدر هم بد کنیم.
هیچ فایده یی در لجبازی و کونپرتناکی و بد اخلاقی نیسته.
ما زخمی همی بد اخلاقیونِ خانوادگی یین. مو جیغ و دادون و فضای جنگ آلود خانواده مون هچوقت ای یادم نارو. به خودوم قول دا که ازدواج نکنم. اصلا بدبین بودوم به رابطه خانوادگی.خواستم با غمخواری ای خوه برارونوم و تکسیمِ زندگیم خوی آوون ای آ گذشته پشت سر بهلوم ولی تو بارها خوی رفتار باواوارت ای مونت هل دا به هما گذشته.
با تکرار یه غیظون ای خومون سبک و بی نمک اکنین.
مو مجبور بودوم برای اینکه در غربت و تنهایی ای پا در نیام یه تغییراتی در رابطه م خوی دیگران به ویژه خانواده م بدهم.
مثلا دگه مث کدیم احساساتی نبهم و ای خودوم صد در صد وقف نکنم و کمی ای خودوم برای خودوم نگه داروم.
مجبوروم ای حق و انسانیت خودوم نگهداری کنم.
شک نکن که کمک به تو و بقیه جزو وظیفه مونه و هنو هم کمی هسته. تعهدم نسبت به تو هچوقت زیر پا ناهلوم. مو باز هم هما پیشنهادوم تکرار اکنوم. مهدی جور منصوره و غزل بکشه مو ماهی چهارصد هزار تومان به حساب تو اریزوم حتی اگه کجخلقی کنی. مسئله مالی تو ربطی به یه چیزون نداره.
فقط باز هم تکرار اکنوم: مو دگه ای نظر روحی و روانی تواناییون حتی همی پارسال هم نداروم.
خودت ادونی یه سالون خوی روان مونت چکار کرده . دگه نکن!
مو برار و دوست و نوکرتنوم کاکا!
جونوم هم ندرت.
هیچ شکی هم نکن در یه گپون. مو اهل تعارف و گپ مفت نهوم.
حالا اگه تو هم غیظ ببهی مو ناتاهوم ببهم.
انگار عمو با یادآوری آ خاطره زخم روان ماش شست و پانسمان که. بدی گوچگون عمو هر چه شون نبو آرامش و صلح و صفا و زندگی ساده و آروم و بی آزاری دارن. به احترام عمو و باوا و زن عمو و ننه روی هم بچوکین و تو بغل هم بگروین! تقصیرهچکه  نهه, ما تو شرائط غریبی به سر ابرین.
آتش بس!

چاهی ک

چاهی که در سرم
با زدنِ حرف
حفر می‌‌شود
چاهی که از دهان
در آن می‌‌افتم
راه می‌‌افتد

۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

بد‌ی چکده

بد‌ی چکده یه مسئلهِ ساده ت تبدیل به یه مشکل روحی‌-روانی‌ که!
مو خوی توم گو که‌ای یه به بعد مو ماهی‌ چهارصد تا برای تو ارستوم، ساعتی بعد‌ی یادم یه که‌ای مهدی م خواستر که یه ماه برای تو پول برسته، چون دو ماهِ گذشته‌ش که مهدی بیکار‌ر، دو دفعه براش دو تا سیصد تا‌م رستا، برای مهی هم مجبور بودوم برستوم، دگه در توانم نهر، مهدی هم پذیرف‌شنر و قرار‌ر چند روز دگه برات آ پول برسته!
به خاطر هنچی حرف ساده‌ای و چند روز تاخیر، یه دفعه‌ای ما‌ت‌ای برادری خلع که و تمام!
فقط یه لحظه فکر کن، اگه ا‌طور عادت به واسرنگیدن و کافه به هم‌رهتن نداشتی، چکده الان همه چیز فرق داشت!
اولا صد هزار تومان‌ای در‌آمد‌ت کم بو، دوم دل مونت‌ای خودت و لادکیون بی‌ حساب خودت سرد که!
یادت ببو مو برای اولین بار‌ای آ دو سه عزیز دگه مون، غیر‌ای مهدی، وادار که که در باره تو مسئولیت بپذیرن، هما دو سه تا ماهی‌ پنجاه تا هم که ادهن، دمشون گرم!
خوه‌براری بر پایهِ بدهکار‌طلبکار‌ی نهه، یه رابطهِ خونیه، ولی‌ تو یه رابطه ت تبدیل به نوعی زورگیری که، و در حالی‌ که همه دوستت دارن و در حد توان به فکرت هستن، تو یه جوری خوی ما رفتار اکنی که انگار بدهکارون ازلی‌ابدی تویین، نشتین لرد و خوش و خرمین و میون خوشیون به تنها کسی‌ که فکر ناکنین تویی!
وقتی‌ تلخی‌ و تندی و بی‌ ادبی‌ و بی‌ آزرمی از حد بگذرونی و ‌ای خودت مهم‌تر‌‌ای آ چیزی که هستی‌ بگری، معلومه که تاثیر بد اهله و درست عکسِ هما چیزی که تو اویتت آبو‌:‌ای خودت غول انمایی ولی‌ دیگرون یه جوری دگه ادیدنت!
وقتی‌ که یه رابطه و رفتاری رنگ و بوی یه عمر اگره باید ایشی مراقبت بکنی‌، خوه‌براری باید مدام‌ای خودی تازه کنه که تبدیل به خونِ فاسدِ سنت و عادت و وظیفه و تکلیف نبو!
مو دگه واقعا‌ای یه رفتارون خسته بودوم، خوی بقیه م هم گفته!
تو خودت بارها دیستت که چطوری ستمت که در حقم ولی‌ باز زنگت ز‌ه و مو‌ای سر نو هما برار همیشگی‌ ت بودوم!
چکده یه رفتار تکرار بو؟
چکده‌ای مهدی و سکل و خاطره ت تحقیر که، حالا که حرف‌ای تحقیر ازنی!
چکده‌ای خودت تافته جدا بافته دی‌ و ‌ای دیگران مشتی ترده نجس!
اصلا حالی‌ ت نهر که اگه یه تکبرِ نادونوم‌ای کجا آورده،‌ای حد بگذره عامل چرکیندلی و جدا‌سری آبو‌!
بقیه بوق نهن محمدعلی!(بیچه مو دگه ناتاهوم خوی تو بگوم کاکا؟)
فکر اکنی هر طوری که دلت خواست خوی دیگران رفتار اکنی و بعد هم خوی یه معذرت‌خواهی‌ و چهار تا حرف مربایی نرم و گرم و سگده و ندرت‌ببهم و خامی م که و ببخش، همه چیز درست ابو!
ما حق ندارین با تکرار نفرت و خشونت و تحقیر و تکبر‌ورزی ریشه وون خون و ‌‌خویشی هرز و لق کنین!
یه ریشه وون بسیار مهم‌تر‌‌ای ماین،‌ای پیش‌ای ما روییدن و تا هزاران سال پس‌ای ما هم ادامه دارن!
اگه خودت سینهٔ زن و نوحه خون خودت نبهی، دیگران برات ترانه هم اخونن، اگه یه احساس اهمیتِ مسخره فجیع بهلی کنار، بقیه خیلی‌ بهته اهمیت و قدرت ادیدن!
هچکه‌ای هچکه بی‌ نیاز نهه!
فکر نکن مو اصلا خبر ندارم تو ایران چه خبره،‌ای تو زندونون ایران هم خبر دارم!
تو خود تهرون در زندان زنون، زن‌های بسیاری هستن که برای اینکه بتاهن پول یه کارت تلفن یا خرید چند قلم خوراک و وسیله لازم در بیارن، مجبورن،‌ای سر سحر تا بوق شو، تو کارگاهون زندون بیگاری بدهن، یعنی‌ با ساعتی هئچ‌تومان کار کنن تا پولکی برسه به دستشون!
تو همه یه سالن فقط تو نبودی، مو مجبور بودوم برای دیگرون هم پول برستوم، صد بار دیستت وضع مو چطوره، با چه محدودیت و سادگی‌ جهان سومی‌‌ای تو یکی‌‌ای بهترین شهرون دنیا زندگی‌ اکنم، همه چیم ترک که و خوی یاو و نونم ساخت که بتاهوم به شما کمک کنم!
چند دفعه تو عالم نشئگی به مونِ یاوخور و نونخور و هواکش ت توهین که؟
چکده تلفونت ا روم قطع که و با فریاد و پرخاش‌ای مونت تو یه اتاق تنگ دچار کابوس و دلهره که!
تو تنها نهری، ننه و دیگران هم هر کسی‌ به سبک خودی‌ای موشون بارها‌ی بار تکون و واتکون دا!
حالا کاکا، مو دگه واقعا ناتاهوم بکشم!
مو اتی غیر‌ای خسرو و دو سه دوست دگه، آهم هفته‌ای یک دیدار،‌ای هچکه نادیدوم، کنار هچکه نانندوم، کّل رابطه وون بسیارِ مجازی م هم قطع‌م کرده!
آیا به نظرت خوی هنچی کسی‌ با هنچی شرایطی آ طرز رفتارون انصافه؟
مو پنجاه و هشت سالمنه و سی‌ و چهار زمستونوم تو حاشیه قطب شمال سر کرده، نزدیک چهل سال اضطراب و آوارگی و درد دوری و دربدری م کشیده، دگه زندگی‌ مو به مویی بنده!
مو اتاهوم هما آدم روز اول ببهم، هما آدم روز اولم، به شرطی که بدونی که دگه توان و ظرفیت و حوصله‌‌ آ وقتون ندارم!
با لج و لجبازی و قهر و آشتی و یه لوسبازیون اصلا سازگار نهوم، ولی‌ اگه حس کنم که یکی‌ به زندگی‌ م زهر ارز‌ه، ایشی فاصله آگرم، به حکم غریزهِ زندگی‌!
تو اسیری، مو تبعیدی م، مهدی و سکل و خاطره و هر کدوم‌ای خوه‌زار برار‌زارون گرفتاری و بدبختییون خوشون دارن!
فروتن ببه، نه به تعارف و بعد‌ای توهین و آزار، تو یکی‌‌ای همه ای، همه نهی، هچکه همه نهه!
اگه یکی‌ برای همه ببهی، همه برای یکی‌ ابهن!
شیرینی‌ بعد ‌ای زهر‌ریزی، هئچ فایده‌ای نداره، یه رفتار حتا به درد زن و شوهرون سنتی هم دگه ناخوره:‌ای زنت دشمون بده بزن، بعد یه گوشواره طلا براش بخیر!
بدی چه معجزه‌ای یه ، یه همه امکانات مجازی، که اتاهه‌ای تو زندان‌ای تو وصل کنه به برارت آ سر دنیا!
پیش‌ای یه که احساساتی ببهی و لاف دوستت یا خدا‌ت به برارونت بزنی‌، اول دو گرم صبر و فکر کن: خدا هم بی‌ نیاز‌ای خوه و برار و خویش و خون و دوستی نهه، البته در تو، وگرنه خودی که ظاهراً نیاز‌ی به مون و تو نداره!
البته آ خداوون متکبر و بی‌ پدر‌مادر و خواهر‌برادرِ خاور میانه حساب شون جدایه، اگه اویتت مثل آ خداوون ببهی باید با همهِ وجودت ترسناک ببهی، خوشبختانه ناتاهی!
چه بهته!
کاکا‌م، مو دوستت دارم!
خوی ما هئچ نیاز‌ی به جبروت و کبریا نداری، خدا هم هما تر‌ِ توئه، اگه خوشبو ببو، وگرنه تری گیشته نهه!
به قول خودت: اینم از ما!

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...