ای فرهتِ مهربان،
بسیار ببخش برای آن رویداد، ورپریدنِ نامهِ من!
بد
جوری از این عادتِ مزمنام به نوشتن با بهنویس، آن جاسوسیافزارِ
انگلیس، که هر چه بنویسی نسخهای از آن به دستِ الیزابتپرستانِ
جهانآزار میرسد کلافهام، به ویژه روی براوزرِ "اپرا"!
الان دوباره غیرتام جنبید و روی فایرفاکس برایت مینویسم:
حالام
از آن روز که زنگ زدی بسیاربار بهتر است، آن روز دومین باری بود که پس از
زدنِ فلوشات دچار آن حالتِ سرماخوردگیوارِ ویروسینِ فجیع میشدم!
آنقدر سرفه کردم که گلویم از کار افتاد!
با
اینهمه هر روز، آمفیزما به گونهای خودش را به رخ میکشد، با سرفههای
ناشی از گلویی که انگار نمیتواند کاملا صاف شود و با دردهایی که در
سینه و شانهها و کمر میگستراند!
فهمیدام که اگر تنها روزی یکی
از آن قرصهای جوشان که تو فرستادی بخورم بسیار به نرمکردنِ سینهام کمک
میکند بی آنکه به معدهام آسیبی برساند البته چنانکه پیشتر گفتم چند
ماه از تاریخِ مصرفِ آنها گذشتهاست!
من همین یکشنبه به لطفِ دو
دوست، رهسپارِ کوبای معلایم، برای پانزده روز، از همین روست که فردا آدرس
خسرو را خواهم فرستاد که لطف کنی و داروها را برای او بفرستی که وقتی
برگشتم بگیرم، چون در نبودنِ من، پستچی مشکلآفرینی خواهد کرد!
خیلی خوشحالام که مدتکی از قلمروِ زمستان و مردمِ سر در گریباناش فاصله میگیرم!
امیدوارم
آنجا فرستلیدیای هم برای جمهوری وحشیِ حرمان و هجرانزدهِ این پرزیدنت
یافت شود و اندکی از این عمرِ بر فنا در آغوشِ دلبرکی سپری شود که از
متلکهای خداوحش و شمسی خانم بیاسایم!
من چند روزی است که شگفت
خوابنژند شدهام و گاه هفتهشت ساعت پهلو به پهلو میشوم بی آنکه دمی
چشم بر هم بگذارم سپس ناگزیر میشوم قرصهای سنگینِ خواب بخورم!
پیشتر اینطوری نبودم!
ساعتِ
ششِ صبح میخواهم بخوابم خواب به ساعتاش نگاه میکند و با شتابِ
مادام بواریای که انگار یادش آمده همین الان باید همهِ خریدهای نکردهِ
زندگیاش را از همهِ دکاندارهای بازار قرض کند میزند بیرون!
می
رود بیرون، هی میخرد و میدهد و بدهکار و فرسودهتر از همیشه بر
میگردد و چنان نگاهِ شوهرمنقرضکنندهای به من میکند که پناه میبرم
به اژدهای بیداری!
هر گاه دلات خواست زنگ بزن، هر چند من پیش از پنجششِ پسین، خودم را به
یاد نمیآورم ولی خواب هم که باشم(شیطان کر باد!) پاسخ خواهم داد!
خلاصه سپاسِ بسیار
فدات