ای چراهای بی چونکه بی برای اینکه ای از یادِ زبانرفتهها رفته با زمانِ بادها میشها میشوند و میشوندها میشاند می چرند و میایستند پشتِ نقطهها چه نبوده هیچ و بود نخواهد هرگز در کارِ چرندگان مغزِ فیل و فلاطون کودِ چراگاه
امروز
در ایمیل، این نامهِ کوتاه و مانیفستِ همراهاش را دریافتم! هر چند قندِ
مانیفست هم دیگر در زبانِ فارسی در آمده اما به احترامِ کاشفِ انسولین و
چنین سطرهایی در خودِ مانیفست:" ما با فرحبخشی تمام فاقد خلاقیت و
نوآوری ایم...خود را همین حالا، از همین نقطه، آغاز میکنیم. کار ما
پسگرفتن زمانی است که دزدیده میشود، و شعر در زبان فارسی تنها با دزدیدن
این زمان حال بوده که همچنان سر پا ایستاده است...تنها چیزی که همچنان
خصلتی انسانی به کردارهای ما میبخشد، نومیدی جانکاه ما و ناتوانیِ قطعی
ما است. ما این نومیدی و ناتوانی رهاییبخش را با هیچ چیز دیگری تاخت
نمیزنیم، نخواهیم زد..."آن را بازپخش میکنم باشد که خداوحش و شمسی
خانم بگویند زهی کوششِ سیزیفی!
مهم بردنِ زیرهدانهای به کرمان، سنگی بالای کوه نیست اصلِ تکرارفرسا همان کوششِ بی ایست است!
در
پیوند با حرفِ آخرِنامه به خودم(به ما بپیوندید!) باید بگویم: ببخشید!
دیر آمدید! من به خودم و شمسی خانم و خداوحش پیوستم و دیگر ظرفیتِ پیوست
تکمیل است!
با ستایشِ چنین کوششهایی در این گولاگِ تولیدِ انبوه تکرار و تکرارِ انبوهِ تولید و تولیدِ
... پرزیدنت حسین شرنگ سلام به پیوست مانیفست شاعران بسیار برای شما جهت انتشار در وبگاه شخصی تان ارسال می شود. کاروبار
حرفه ای شما در گذشته ، در بنیانگذاری جمهوری شرنگستان و در پرزیدنتی شما
که نمای دیگری از خویش نامی و دگرنامی است ، ما را بیش از پیش به فرستادن
این مانیفست برای شما در حال حاضر ترغیب کرده است. امیدواریم آن را بخوانید، به هر صورت ممکن و در هر کجا و با هر نیت منتشر کنید، و آن گاه به ما بپیوندید. با سپاس
...
مانیفست شاعران بسیار یک
– ما آوانگارد ایم. این ویژهگی خاص و متمایز ما نیست. توصیف ضرورتی است
که وضعیت موجود به ما تحمیل میکند. غبن بزرگ ما شاید این باشد که دیر شده
است. از خود میپرسیم: آیا زمان برای مداخلهای مستقیم به سر نیامده است؟ و
پیش از آن که در پی پاسخی برای این سوال باشیم، دست به کار میشویم. این
شرط ضروری برپایی هر نوع آوانگاردیسمی ولو دیرآمده است. دو- خلاقیت و
نوآوری باشد برای شاعرانی که همچنان حساب خود را از بقیه، از دیگر شاعران،
از مردم، جدا میدانند. بوی تعفن شعر در زبان فارسی همه جا را برداشته و
لاجرم مجالی برای خلاقیت و نوآوری ما، برای خود ما، باقی نمیگذارد. ما با
فرحبخشی تمام فاقد خلاقیت و نوآوری ایم. سه – هر شاعری دست آخر متوجه
میشود که چهگونه باید بنویسد. در جهان ارتباطات هیچکس بدون مخاطب
نمیماند. مسئلۀ ما چهگونه نوشتن نیست، چهگونه زیستن است. ما را نیازی به
ارتباطات از پیش موجود نیست. ما ارتباطات خود را پس میگیریم و از نو
میسازیم، زندهگیِ خود را پس میگیرم و میسازیم. چهار - سهم همه در
آینده محفوظ است. و البته آینده چیزی جز ویرانهای آخرالزمانی نخواهد بود.
ما در کار به تعویق انداختن آن آینده ایم. ما سهم خود را از آن آیندۀ موعود
پس خواهیم داد. ما در زمان حال زندهگی میکنیم و زندهگی خود را همین
حالا، از همین نقطه، آغاز میکنیم. کار ما پسگرفتن زمانی است که دزدیده
میشود، و شعر در زبان فارسی تنها با دزدیدن این زمان حال بوده که همچنان
سر پا ایستاده است. پنج- تنها انهدام نهاد شعر در زبان فارسی است که
کردارهای کنونی و تا اطلاع ثانویِ ما را بلاموضوع میکند. ما جانسختی ِ
این نهاد را پیش چشم داریم، همچنان که به نیروی اندک و پراکندۀ خود امید
چندانی نبستهایم. تنها چیزی که همچنان خصلتی انسانی به کردارهای ما
میبخشد، نومیدی جانکاه ما و ناتوانیِ قطعی ما است. ما این نومیدی و
ناتوانی رهاییبخش را با هیچ چیز دیگری تاخت نمیزنیم، نخواهیم زد. شش-
سروکله زدن با گذشتۀ شعر فارسی، شعر انگلیسی، شعر آمریکایی، شعر فرانسوی،
شعر آلمانی، شعر ایتالیایی، شعر یونانی، شعر لاتین، شعر عربی، شعر
سانسکریت، شعر اوستایی، کار شاعران دیگر، کارِ دیگر شاعران است. صفحات آن
گذشته البته پیش روی ما گشوده است، و بیش از هر چیز دیگری ما را به این
نتیجه میرساند که تا همین جا باید کفایت کرده باشد. هفت- ما گمنام
نیستیم، نامهای بسیار داریم. هر نام ما، هر نامی که ما به فهرست بلندبالای
شاعران مرده و زندۀ فارسیزبان اضافه میکنیم، نام دیگری خواهد بود برای
وضعیتی که نفس نوشتن شعر، نفس شاعر بودن، در آن بلاموضوع شده است. هشت-
اگر نامگذاری کنشی فینفسه شاعرانه باشد، خویشنامی ما، دگرنامیِ هرباره و
هزارهبارۀ ما، تنها کنش شاعرانۀ ما خواهد بود. و درست از همین رو است که
نامهای ما، نامهای بسیارمان، حامل هیچ حقیقتی در باب وضعیت موجود نیستند.
تنها کاری که از این نامها، از ما، برمیآید، فرسودن وضعیت موجود است.
مایۀ کار ما در این فرسایش پایانناپذیر نومیدی و ناتوانی ما است. نه –
از ما میپرسید: شما چه کسانی هستید؟ کافی است ما را به یکی از هزاران نام
خود بخوانید؛ بر شما ظاهر خواهیم شد. اما میتوانید نام دیگری را امتحان
کنید و پای شعرهایی بگذارید که مینویسید. حتا میتوانید شعرهای دیگران را
به نام دیگری که هنوز امتحان پس نداده، منتشر کنید. در هر صورت، دیگر نیازی
به حضور ما نخواهد بود: به ما میپیوندید، با خویشنامیتان، با دگرنامی
هرباره و هزاربارهتان. ده – ما نیازی به پنهانکاری نمیبینیم، وقتی
حضور دگرنامها را همچون ضرورتی آشکار درمییابیم. شعرهای دگرنامها همه جا
منتشر خواهد شد. کتابهای آنها به بازار نشر راه خواهد یافت. جایزههای
ادبی به آنها تعلق خواهد گرفت. کارگاههای شعر و نشستهای شعرخوانی تنها
در حضور دگرنامیِ آنها مشروعیت خواهد داشت. دگرنامها همۀ عرصۀ شعر فارسی
را تسخیر خواهند کرد. این تنها رویای کودکانۀ شاعران امروز نیست. بعد از
این، برنامۀ عملی ما نیز جز این نخواهد بود؛ ما، شاعران بسیار.