۱۳۹۹ مهر ۸, سه‌شنبه

کوهی گ

یاد عباس جوانمرد: لبخند و آرامش

 

کوهی گم شده

سنگ‌ها سوار هم

نردبانِ رویان

کوهی سوا

با سنگ‌های وا

سنگ‌های بی‌ چسب

از تنِ جستجو بالا می‌‌آید



۱۳۹۹ شهریور ۲۵, سه‌شنبه

البته م

 البته می‌‌دانیم چندِ رگ‌های باران را

البته می‌‌دانیم سنگِ رگبار را

البته می‌‌دانیم چهِ که را

چندِ اقیانوس را

البته می‌‌دانیم که

البته می‌‌دانیم که هم

سکه‌ای ست  در هوا

رویش پشت باران

چغندر عشقی‌

 حیفِ آن کیبوردِ گشته کیربورد

هر که هر چی‌ خورد صاحب، کیر‌خورد

خوردنی را می‌‌شود با سیر خورد

صاحب کیبورد" سیرِ سیر خورد"

۱۳۹۹ شهریور ۲۰, پنجشنبه

امروز خ


امروز خبردار شدم که:

چهار روز پیش در جیرفت، ساعت حدود ده شب، خواهرزاده سی‌ و دو سه ساله من مجید از سکینه، داشته مغازهِ کارت‌خوان‌فروشی‌اش را می‌‌بسته که ناگهان صدا‌ی دو تیر می‌‌شنود.

چند ثانیه پس از شنیدن صدا‌ی تیر دوم در سینه‌اش احساس سوزش می‌‌کند و می‌‌افتد.

همسایه‌هایش به سعید، خواهرزاده دیگرم از معصومه که همان نزدیکی‌ در خانه‌مان زندگی‌ می‌‌کند خبر می‌‌دهند و او هم فوری می‌‌رود و با آمبولانس صد و پانزده مجید را به بیمارستان می‌‌برند.

یک گلوله کلاشنیکف به سینه‌اش خورده و معجزه‌وار بی‌ آنکه به یکی‌ از ارگان‌های زیستی او بخورد در سینه‌اش گیر می‌‌کند.

تشخیص ماموران اطلاعات مستعمره امام زمان: تیر به اصطلاح سرگردان بوده و از فاصله بسیار دور شلیک شده از همین رو از پشت‌اش بیرون نیامده.

گلوله کلاشنیکف حتی از پانصد متری هم می‌‌تواند پشت را پاره کند.

این از دورتر شلیک شده.

چون مجید دشمن خونی‌یی هم نداشته این پندار درست است:

چند سال پیش، پسر همسایه ما با دوست‌اش می‌‌روند با‌ده نوشی، پس از مدتی خداحافظی کرده از هم جدا می‌‌شوند.

پسر همسایه من، کلاشنیکف‌اش را از پنجره ماشین بیرون می‌‌آورد و محض "تفریح"شلیک می‌‌کند.

آخ‌ی از آن سو بلند می‌‌شود و می‌‌رود می‌‌بیند دوست‌اش غرق خون مرده است.

خانواده کشته پس از چند سال به دلیل غیر عمد‌بودن قتل می‌‌بخشند و او بیرون می‌‌آید.

کلاشنیکف، قبضه‌ای پانزده میلیون تومن(هشتصد دلار)است و بسیاری از ابلهان دارند و بیشتر وقت‌ها آن را چون اسباب‌ بازی و خود‌نمایی به کار می‌‌برند به ویژه در عروسی‌ ها.

این نادانی مزمن در همه منطقه جریان دارد و هر روز جان می‌‌گیرد.

این هم از امینتِ "حبیب‌الله"ها در المهدی‌لند!

پسرک چه شانسی آورد!

مادر بیچاره‌‌اش رفته کرج به دیدار دخترش و همچنین برای درمان پایش.

احمقی از خویشان زنگ می‌‌زند و به دخترش می‌‌گوید جریان تیر خوردن مجید چیست، آنها همه به حال سکته می‌‌افتند تا اینکه برادر مجید دروغی می‌‌بافد: از جلو جوشکاری ر‌د می‌‌شده براده‌ای می‌‌پرد می‌‌رود توی بازویش.

مجید بیچاره از روی تخت بیمارستان مجبور به گفتگویی دردناک با مادر‌ش می‌‌شود و داستان جوشکار‌ی را تکرار می‌‌کند.

گلوله هم در سینه‌اش مشغول خور و پف است.

درد دارد ولی‌ خطر ندارد: دکتر گفته چکار‌ش داری بیچاره را، خسته است بذار همانجا بماند!

گفتم برو کرمان درش بیار!

در رودبار کم نیستند مردمی که سال‌ها میزبان گلوله‌ای در جایی‌ از تن خویش روزگار می‌‌گذرانند.

این مجید همان است که ماه پیش با پسر‌عمه-پسردایی‌اش، برادرزاده من میثم دعوا و او را زخمی کرد.

طفلک میثم با اینکه دوباره کرونا گرفته و خوب شده بوده فورا با برادر‌ش می‌‌رود سراغ او بیمارستان.

فاک رئالیسم جادویی!

آنجا روزی دویست کیلو رئالیسم جادویی جارو می‌‌شود!

۱۳۹۹ شهریور ۱۷, دوشنبه

همچنان ک

همچنان که می‌‌نویسی
کوه‌ها وامیگسلند و سنگ‌ها
سطر می‌‌شوند و کوه‌هایی‌ دیگر
فضا در آغوش می‌‌گیرند
یا آغوش فضا می‌‌گیرند
همچنان که می‌‌نویسی

۱۳۹۹ شهریور ۱۶, یکشنبه

اگر ب

اگر با کوله‌ای از سنگ
به نام روم
با قله‌ای در کوله
از سنگ برگردم
کودکان سنگ‌ام می‌‌زنند
از سنگ کودک می‌‌زایم

جوری ک

جوری که کوه
پشت نام‌اش گم شده
دست فسقلی من
در دست مادرش
کجائی‌ای هیمالیا
هند‌و‌کش
البرز
زاگرس
آ‌ند
آ‌لپ
راکی
یاوسگون
آ‌دنیا
بارز
کَل٘مُر٘د
سنگ گنگ
آسنگ هلیل
کدام از شما پسر من‌اید!

در ب

در باز شد
دم آمد
دردم آمد
حتی از دم مسیحا

گله‌ب

گله‌ببری از ابر
با گلو‌های تندر
غرشِ نی
در آغاز واژه 
سرسام موسم
در چای‌زارانِ آسام
به زودی سخن
خواهد‌م گفت

۱۳۹۹ شهریور ۱۴, جمعه

پیشبینی‌ م

پیش ‌می‌‌بینم پیش بینی‌ ام
افق بن‌بسته را
برستاخیزانیدم
هشت تیره ابدیت
تکان‌ام دهید آنقدر 
که بیدستان بروید از سر با‌د‌ها
بپرد مرگ
پیش بینی‌‌ام بخارد
احساس کنم در آینه‌های هوا
بوی بی‌ نهایت سگ را

کمابیش،

Level 4:
اشکال اصلی این است که ایدئولوژی رایج ایدئولوژی هویت است، در دو شکل کلان: ناسیونالیسم کلان و مدعی امپراتوری فرهنگی و گذشتهٴ موجه‌کنندهٴ چیرگی؛ و ناسیونالیسم خُرد. غایب، یک آرمان صلح و عدالت برای همزیستی در منطقه است.‌>


کمابیش، انتر‌ناسیونالیسم یا جهان‌میهنی چپ و راست آنها همین امت اینها بود:
آنگاه، ما انتر(به ع)ناسیونالیسمِ از ما بهتران بودیم(کجائی‌ای رئیس جیمهورِ صدرِ انقلاب‌اسلامی!)
اکنون، منترِ این از ما بد‌تران ام‌القراییم با "مغز متفکر جهان شیعه"وار‌هایی‌ امام‌جعفر‌صادق‌تر"مدرن‌تر و پیشرو‌تر" در نقد رادیکال و جنتلمنانه.
یکی‌ هیاهی به سلامتی‌ ملت نجیب بلژیک(که "هدیه تولد" لئو‌پولد‌شاه‌جان‌اش را تبدیل به"گودی قتلگاه" و مثله کردن ده میلیون کنگویی کرد)کشور و منطقه و مردم‌اش را صحاری و صحرا‌نشینان می‌‌نامد و دیگری پیاپی قوم‌قوم و فرهنگ‌فرهنگ و زبان‌زبان می‌‌کند.
مارکس، ایدئولوژی آلمانی‌ نوشته این باید ایدئولوژی ایرانی‌ بنویسد تا هم قافیه اندیشیده و هم نو آوریده باشد.
این یلِ میدان صلح و عدالت پس کی‌ از ایدئولوژی اسرائیلی در "زمانه" صهیونیست‌های هلندی رجز سر خواهد داد!
دریغا که این حیفِ فلسفه و افسوسِ ادبیات‌ها از روشنفکری بیشتر توی سر صحرا و صحرا‌نشین‌زدن را دوست دارند و چنان عاشق مفاهیم عاریتی خود شده‌ا‌ند که از یاد برده‌ا‌ند که صحرا هم روزگار‌ی زاییده شد تا صحرا‌نشین هم پدیدار شود.
او بهتر می‌‌داند که از گل‌نازک‌تر به صحرا‌زایان و شبان‌های "مدرن و پیشرو‌ش" نگوید و تنها با مردم خوار‌پنداشتهِ خودش سراپا خار و خرخر و لولو‌لوح باشد.
او آینده ویرانِ کهن‌ترین شهر‌های جهان را ندید از برق لندن و پاریس و بروکسل کور شد و ندید که پشت ویرانی آینده شهر‌های خاور میانه، گذشتهِ چند قرن صحرا‌زایی‌ در آفریقا و آسیا و استرالیا شنموج می‌‌زند.
او آنقدر عادت به شقه کردن جهان کرده آنقدر بخشبند‌ی موذیانه وحشی‌متمدن را جدی گرفته که دیگر نمی‌‌خواهد یا نمی‌‌تواند که توحش متمدنانه ویران‌کردن بغداد و موصل و رقه و کابل و طرابلس و موگادیشو را ببیند: "تقصیر خودشان بود وگرنه شهر‌هایشان ویران نمی‌‌شد"
او از گور برخاسته و با نیمی از چهره‌اش وحشی و صحرایی و دینی ممتنع‌تفکر و شیعی و سنی و دا‌عش می‌‌بیند و با نیمی دیگر مشتی ویلیام‌بریژیت‌ایزابل‌الکساندر سر تا پا اندیشه و نیرو و زیبایی‌ و دارندگی و برازندگی.
اگر از او بپرسی‌ چرا ملت بلژیک باید محترم‌تر از صحرا‌نشین ایرانی‌ یا عراقی‌ باشد چرا ناسیونالیسم(که چه عرض کنم) آپارتاید نفرت‌انگیز اسرائیل و رفتار اکسترا‌ترسترسناکِ ناتو‌یی‌های سرسبز و پارک‌منش که آسمان خاور میانه را تئاترِ گذشته‌های نخستینِ زمین، زیرِ باران سنگ‌ها و سیار‌ک‌های آتشین کرده‌ا‌ند و با جان انسان صحرا و کویر و واحه(فرض کنیم که همه جا‌ی این قلمرو ریگ روان است و سوسمار و مسجد و شیعه و سنی) چنان می‌‌کنند که نازی با یهودی نکرد پاسخ او چیست؟
کمی‌ هم آرامش دوستدار بخوانیم!
کمی‌ هم محمد‌رضا نیکفر بخوانیم!
.
کمی‌ هم.....میم.قائد بخوانیم!
.
.
.
.
....
کمی‌ هم صادق زیبا کلام و محمود سریع‌القلم و...؟ (همان به که خواندن و نوشتن را از یاد ببریم)

زمانی‌ خواندن آن دو پر‌پیچ و خم و به ویژه(در عالم نثر شاد و سنگدل)این سومی‌ لذتی داشت. چهارمی و پنجمی را باید با لغت از کنار این نام‌ها بیرون انداخت!) ولی‌ عشق تکرار و باز هم تکرار و تکرار مکررِ کرارِ آنچه‌ها که روزگار‌ی تازه و بر‌انگیزانند و چرت‌پران بود این آقایان به راستی‌ ارجمند را تبدیل به کلاه‌لگنی‌های عصا‌ی تمدن به دست صحاری مجازی کرد که نمی‌‌دانند کجا باید قضا‌ی حاجت کنند با چه پس و پشتِ مبارک خود را پاک کنند و چه بخورند و بنوشند که همچون دیگر صحرا‌نشینان زندگی‌-شان آلوده به اسهال و یبوست و استفراغ ا‌بد‌ی و امتناع تفکر و ناسیونالیسم مزمن و صحرا‌بختی نشود.
پس هی‌ با عصا به سر این و آن می‌‌زنند و هی‌ به کلاه‌لگنی خود نگاه‌های افسوس‌ناک می‌‌کنند و هی‌ هی‌ هی‌ هی‌
دست کم دوستدار آنقدر خود‌دار بود که تماس‌ا‌ش با مجازی عایق‌دار باشد ولی‌ دو دسته گل آمازونی دیگر، قند استتوس و تو‌ییتِ بزرگ‌منشانه را در آوردند.
زمانی‌ نیکفر با تویتر الوداع کرد و رفت و تا‌ب نیاورده با با‌د برگشت و "میم"ِ جنگلی‌، آن ژانتی سوواژ،  همچنان تارزانِ از آفریقایی افریکن‌ترِ فیس و تویت است و سرگرم امر روشنفکرانه تحقیر و تزویر و تنویر و تبذیر و تصغیر و تکبیر و تحسین و تمکین و خلاصه تمرین و تممیمِ بی‌ پایانِ لگد به دمو‌ی جهان سومی‌ و هورا به کراسی جهان اولی‌ است.
اینها چقدر در کتاب و مقاله و مصاحبه‌های قرن بیستمی‌شان سنگین و رنگین بودند یا دست کم نخود هر آش و قاشق هر قاتق نبودند.
هورا‌کشانِ خود‌رندِ فرزانه‌پندارِ ممل بلژیکی، حوزه مغناطیسی‌ او را سخت سست‌گیر کرده‌ا‌ند.
امروز انبوهی از تویت‌های قائد را خواندم و حوصله‌ام هجده چرخه در صحرایی پر از خار و سوسمار و کلاه‌لگنی‌ها و رینگ لند‌رور‌های به یادگار‌مانده از نزدیک به پایان فیلمِ "روزی، روزگار‌ی بهشت‌استعمار" پنچر شد.
خواندن قائدِ فوری، قائدِ کیوت، قائد متعال، تا اندازه‌ای ملال‌آور شده است به این معنی‌ که دیگر نثر‌ش آن حالت پیشبینی‌ ناپذیر‌ی و غافل‌گیری پیشین‌اش را تقریبا از دست داده است. می‌‌دانی که کی‌ و کجا دوباره همان اصطلاحات فرسودهِ زمانی‌ گیرا و با نمک، اتوماتیک شلیک می‌‌شوند و همان تفریط مفرطِ ژستِ ژوراسیکالِ مردی که پانصد‌هزار‌سال پیش از رودیارد کیپلینگ می‌‌زیست تگرگ ذوق می‌‌شود.
هر چند خواندن بسیاری از نوشته‌های باستانی قائد در لوح، همچنان از ورزش‌های ذهن و زبان است به ویژه آنجا‌ها که شاه و گلستان، بد‌گای‌هایی‌ بد‌پک و پوز نموده می‌‌شوند و خمینی و شاملو پیرمرد‌هایی‌ سمپاتیک، هر چند یو نو وات ا‌ی مین!
برای قائد مکرر، سعادت یک اسهالِ ذهنی‌-زبانی هجده ماههِ پر پورچال و اندرونی تهی از یبوست بروکسلی آرزو می‌‌کنم.
آمین تا ا‌بد!

Image

آنکه زً

 آنکه زًل زده بود از ازل

به رخ‌ات

تا ا‌بد آینه بود

برگی گرفتار از

آذرخش

در فولاد

تار و

تار و مار شدنِ تار در ماریکی
مار در تاریکی‌
تار شدنِ زهر
مار شدنِ تاریکی‌

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...