"اینم یه جورشه!"
(از ترانهای از پرویز اسلامپور)
امروز نوبل ادبیات را به یک ترانه سرا و خوانندهِ بسیار معروف و محبوب دادند!
ترانه سرا هم گونهای از شاعر است و در میان آنها باب دیلن از بهترینها!
مگر اگر کمیتهچیهای نوبلِ ادبیات، دقتِ حرفهای تری میداشتند شایستهتر بود که این جایزه را به شاعران یا نویسندگانی میدادند که در این جهان ریختگسیخته و دفرمه، در جهانِ شعر و دیگر هنرهای زبانی، ایجاد فرم و حالت و تحول کردهاند و شعر و ادبیات را در زبانی که به آن مینویسند تکان دادهاند و از جا بلند کردهاند و در جایی بلندتر از پیش گذاشتهاند!
کسانی که هنرشان ربطی به بازیهای ناتوپسند ندارد: در نظر داشته باش که "کلاهسفید"های سربرِ النصره کاندیدای آلِ ناتو برای نوبل صلح بود!
نوبلِ ادبیات هم به گونهای نرمتر کلاهسفیدهای خودش را داشته است!
دستِ کم در این یکی دو دهه یکی از نامهای شایستهتر برای دریافتِ چنین جایزهای یداله رویایی بوده است!
در موردِ او بهانهِ ترجمه نشدن و ناشناختگی هم در میان نمیتوانسته باشد!
آثارِ او در اروپای شعر خوانندگانِ با فرهنگی داشته است و دارد!
کتابهای او به زبانِ فرانسه و دیگر زبانهای آکادمیِ نوبلپسند هم برگردانده شده!
به ویژه کتابِ هفتاد سنگِ قبر که چند ماه پیش به فرانسهِ فلسفهور و شعراندیشهورزیدهِ آرش جودکی در یک انتشاراتیِ معتبر منتشر شد:
زبانی همنگاهسایهِ خودِ رویایی که با آن فنارسهِ آریستوکراتیکاش بر زبانِ دومِ این کتاب هم خم شده است!
کتابی دوستانه در دوستی بزرگِ بی تاریخ که نامها در آن چون کوهها و جوانهها رودها و دریاها و درختان و پرندگان و ژوراسیکپارکیانِ تمدن و فرهنگ و شعر و اندیشه و دین و بی دینی با جاها و چیزها و کسانی از همین روزگارهای نزدیک به ما همامیخته و شیر و شکر یا شیر و شکار میشوند: زرتشت و سهروردی و شمس و بهشت زهراییان و خسروهای گلسرخی و برهمندی...
کتابی که هر گاه باز کنی به رویت میخندد و خندهاش تو را گیج میکند و به دوردستهای زبانی میبرد که پشتِ رواجبازارِ این زبانِ دهان و دستافسرانندهِ امروز خروشِ خاموش دارد: زبانِ شعری که ربطی به زبانِ شاعران و مداحانِ معاصر ندارد:
همیشه خوابِ من از بستنِ کتاب
حالا کتابِ بازِ من از خواب
.
زمانِ من که به آخر رسید
کتابِ بازِ مکان
پهن شد.
در آخرِ زمان
کتابِ بازِ مکان پهن است.
.
آنجا
میوه بر درخت اگر بودم
اینجا
درختی در میوهام.
.
اینجا هنوز هم
حرفهایی بینِ من و دنیا هست
که بینِ من و دنیا میماند.
.
درجا زدم زمان را
تا رنگِ آسمان را
گودالِ خواب کردم.
.
برای چشمهای من
آنهمه ناخن زیاد بود.
.
اینجا با هیچکسان
هیچ کسم.
.
چقدر حالا
بر عکسِ آنچه بودم
هستم!
.
لحظه که وحشت میکند
معجزه میکند:
مرگ!
.
حریصِ هستی، مرگ
در حیاتی دیگر با ما میآید.
.
من که زمانی بودم
حالا هستم
پس آنکه بود کیست که دیگر نیست
و آنکه هست کیست که دیگر هست.
.
متنِ فرانسوی کتاب را دادهام به خسرو برهمندی که اسکن کند! سپستر چند گلچین از آنها را پست خواهم کرد!
دستِ آرش جودکی مریزاد!
من این شعرها را با "هفتاد..."ِ چاپِ نخست در یک دست، یکدسته تایپ کردم: همینطور تورقیتفالی.
رویایی زمانی بر این کتاب درنگ کرده بوده و در آن یادداشتهایی به خطِ خودش هست و الان یادم آمد و دیدم که در آغازِ کتاب نیز یادداشتکی چسبانده: شرنگجان، نسخهِ خودم را برایت فرستادم با قلمخوردگیها و حاشیههایش که آنها هم برای تو که اغماضشان کنی یا پاکشان.
و در خودِ کتاب:
به سنگی از قبیلهِ سنگ:
حسین شرنگ.
.
او بسیار بارها جایزهاش را از دستِ خودش گرفته: هر گاه که زیرِ سایهدستی از خود امضا شد!
دیگران خودارضائی میکنند او خودامضأیی!
با اینهمه نوبلِ ادبیات بیش از آنکه گیرندهاش را کامیاب کند توجهِ جهانی را به سمت کشور و زبانِ او میکشاند و ناشناختهها یا کمترشناختههای آن قلمرو را مدتکی زیرِ دایرهِ نور میگیرد!
دیگر کاندیدای من برای نوبلِ ادبیات رضا براهنیِ منتقدنویسندهشاعر بوده و هست!
عمرشان خوش و درازتر!