Reza Ghassemi
....حسین عزیزم حرفت درست است، نکته ی مهمی هم هست حمایت این فاشیست ها از احمدی نژاد. اما شاید اگر در مطلب جداگانه ای به آن می پرداختی بهتر بود. الان اینطور احساس می کنم که بار همه ی این جنایت های این سی و دو سال می افتد روی دوش او تنها. به هر حال این فقط یک نظر است. لینک دادم به آن در دوات؛ جایی که از قید هفت «لایک» آزاد است. زنده باشی که هر چه می نویسی انگار از دل من می نویسی و بهتر از من.
ای رضای مهربان،
هیچ فاجعهای بدتر از ایرانی بودن نیست. به ویژه در روزگارما. این خوره عمر ما را کثیفخور کرد و از خواب و خور انداخت. با اینهمه برای ما فرزندان سخن، باز هم به ویژه در این روزگار، هیچ راهی به جز ایرانی شدن هم نیست. ما تاریخا ناگزیریم که به این زخم وجودی خود خیره شویم. آنقدر خیره شویم تا از رو برود و خشک شود. این زخم مزمن موذی، نشان داده که از آنها نیست که خودش خشک شود و بیفتد. ایرانی، قرنها در انتظار این معجزه خشکاش زده. توسلاش به امام زمان هم، فسیلواره ی ذهنی همین خشکی و پوکی است. کشور امام زمان به گا رفته بیگتایم.این بدبو زخم مسموم مبتلا به آن را باید از بیخ و بن خشکانید. نگاه پیوسته ی ما به آن، پیشگیری از روند تا کنونی آلایش آن با غفلت و مسکنهای پنهان و آشکار غزل و عرفان و حکمت و قصار، کنترل فساد آسیمه سر آن در خون و زبان خود، شاید تنها راهی باشد برای ریشه کن کردناش از تن کژ و کاسته مان، به عنوان یکی از ملتهای آنتیک شده ی موزه پسند.
مرا اگر بکشند هم حاضر نیستم سویسی شوم. احساس من این است که میان "حیوانات زرینمو" کم نیستند کسانی که نفرتهای نژادپرستانه ی ریاکارانه افسار زده و خوشباندرول خود را در هارت و پورتها و دروغهای راستنمای احمدی نژادیسم ننوازند. سویس را عمدا میگویم. این گردنه ی شیک شکلات و بانک و بی تفاوتی نسبت به همه ی ساکنان این سیاره. این افشره ی بدترین عرق نژادی غرب، که دوست هیچ ملتی نیست. تنها بت این گل سرسبد هومو ساپینسساپینس پول است.روکش طلای دندانهای یهودیهای هلوکاستی، هنوز انگشت پنهاناشاره ی آن مالخرهای بدنام تریندیکتاتورها را در حلقه ی نفوذ دارد.نگاه اهریمن، این نگین سلیمانی را افسون کرده.بی نعره ی گاوصندوقهای همیشه پر خور این پولشویان، آسیای خون راهزنان خانگی ملتها به آسانی نمیچرخد. عیدی امین و اسد و بن علی و خامنهای و دیگر کانیبالهای معاصر، بدون طلسم این گاوصندوقها مشتی حرامی بی پشتوانه ی ارزی اند. ارزان تر از آنچه در حساب آید. همه ی آن خون مردم خود به شیشه کنان، بی آن خدای مکتوب بر دلار، که همه به آن اعتماد دارند( این گاد وی تراست) دو روز نمیتوانند دوام آورند. شیشه ی عمرشان آنجاست. کنار سنگ سرنوشتی عبرتگریز. حالا دیگر این میلیاردرهای خونآشام، دستشان از دامان این خدای بی چشم و رو هم دارد کوتاه میشود. این خدا هم قابل اعتماد نیست.بدتر از الله و دو همکسوت خاور میانه ای-جهانگیرش .حالا هر چه به حساب خود در اعتماد این خدا میریزند، میتواند به ترفند حلقه ی سر به هم آورده ی برادران یوسف، سران مافیای قدرت زمین، در فاصله ی صرف صبحانهای گرد میز کنفرانسی در فلانجای قارههای امنیت و رفاه، به آنی مصادره به مطلوب شود. فریز شود. بی آنکه به صاحبان اصلی آن، ملتهای غارت شده، برگردانده شود، مگر به صورت صدقه و پتوبیسکویتشیشههای آبی که از بالا بر سر بی پناهشان بارانده میشود، با همان بمبافکنهایی که خاکشان را به توبره میکشد.
"موسا فرعون تر بود". دل غرب، سویس، ایران تر است.لیبی تر است. سوریه تر است. آنها بشرند و ما اتنوس، موضوع تحقیقات بشری، موجود آزمایشگاهی حقوق بشر=گرز و هویج. این بازی دودوزه است که خامنه ای-احمدینژادها را شیر میکند. هرگز زمین اینهمه مبتلا به دروج و دروغ نبوده. به این شدت. به این صراحت. به این وقاحت. چرا این دو پدیده ی نورسیده ی زورگیری و جانستانی، از اربابان خود بترسند؟ اینها همه از یک سرشت اند، با قالبهای مختلف. اما بالای هر دستی، باز دستی بالاتر هست.و هیچ دستی به بالا و پایین خود اعتماد ندارد. همه به هم رودست میزنند تا رودست نخورند.
بله، ایرانی بودن فاجعه است و سویسی بودن کاتاستروف.
این حرفها چند روزی است که سر مرا اشغال کرده اند. خودم هم از آنها میترسم.
شاید ما باید به سویس و ایران انسانیت خود خیانت کنیم. به بانکدار تمدن، و به راهزن-شاعر فرسوده ذوق اش. آنها گند حرص را در آوردند ما گند حس و هوش را. روان آنها چلاق شد، تن ما روانی. ما و آنها به دو شیوه ی اساسا ناهمگون، حفظ ظاهر میکنیم. آنها با لبخند سرد مار خوش خط و خال گنج، ما با قهقهه ی سوگوار کفتار معنویت.
شاید باید تنها به خودمان اعتماد کنیم. برای ایجاد اعتماد به خود باید از زیستن زیر سقف ستونتهی ی فرهنگی که از باد و باران و موریانه ی قرنها غفلت و نفرت و حقارت، پوسیده و تباه گشته خودداری کنیم.این خانه را باید کوفت.کلنگ انهدام را بر آن نواخت، و از بی سرپناهی موقت پس از آن نترسید. زیستن در شکم اژدها بهتر از تمکین به سایه ی چنین گجسته دژی ست.وقت آن رسیده تا واپسین زور خود را بزنیم. فلک را سقف بشکافیم. سخت بشکافیم.
مدیریدمان احمدی نژادی از اقصای تاریخ ما میآید. از دروغ بردیا تا خشکسالی عشق از رکوع مصباح، از بوسه ی مارخیز اهرمن بر شانه ی ضحاک، تا خطبه ی پر تف و کف پیش از جماع نفرت خامنهای در بیت شاعران ذوب شده در ولایت مرگبر، اعدامبایدگردد!. از تا...
این ویرانه ی بوفافسا دیگر جای ما نیست.
ما به وطنی نو نیازمندیم. وطنی در زبان و زندگی. پرندههای کوچک وقتی لانه ی خود را در توفان و آذرخش از دست میدهند دست روی دست نمیگذارند. لانهای نو میسازند. مگر ما از پرنده کمتریم؟
سپاس از نگاه مهربان ات به سخنی که گهگاه به تصادف از من سر میزند.
زوزه ی دو خرس... را در دوات دیدم، و شاد شدم.
می بوسمت دوست ام.