هاها هاها
ها ها....پس تو از آن خوشگلباتربیتها هستیای بی خبربانو!
ای عزیزک من!
چرا نعمت روانپالای فحش را بر خودت حرام کرده ای؟ فحش و فضیحت نمک عصب است. گاهی
یک فحش ساده رساتر از هزار صفحه ادبیات است. من انگلیسی را به دلیل امکانات فحشسازیاش
خیلی دوست دارم. حال اینکه فرانسه به نسبت اولی زبان چندان مستعدی برای فحش و
فضیحت نیست. به ویژه فرانسهی کبکی که بیشتر فحشهایش مذهبی است. یعنی اسم یک
سری اشیا و مناسک کاتولیکی، از جمله "استی، کالیس، تبرناک، تبرنوش" و
غیره را ردیف کرده به آنها میگوید فحش. من پیشترها که بیشتر سر ذوق بودم یکی از
هابیهای دلچسبام اختراع فحشهای ناب بود. طرف ما هم فحشهای عجیبی به کار میبردند.
مثلاً( چون این بحث جنبهی علمی دارد باید زبان آن را رعایت کرد و بی ادبی نپنداشت.
دم فروید گرم!) به این فحشها توجه کن: چهاردهلکسمادر...سر خر تو نصف کس مادرش.
مادرگه-کس. کسفراخمادر. گاییدهی خرهای همهی دنیا. این یکی را باش: توی کس
مادرش میشود صد خر گایید!البته این فحشها به گویش محلی صدها بار جالبترند.
دلفاردیها و جبالبارزیهای جیرفت بیشتر فحشهایشان تئولوژیک بود:( به این فحشهای
ایمانی توجه کن!) خداتا گاییدن! خداکونی! مدیریدم تو خدات! زبان مردم کوهی!
خانم یا آقای
محترمی را تصور کن. در نگاه اول، وقار و نزاکتاش تو را انگشت به دهان میکند.
حالا یک کاری بکن که از کوره در برود. بنگ! طرف در یک سوم ثانیه تبدیل به اندالاجنهی
لیچارگویان میشود و همین فحشها که نوشتم و امثال آنها را با چنان بادیلنگویج و
حرارتی به کار میبرد که تو مطمئن میشوی که این دیگر همان شخص نیست. دشنامدیو
او را تسخیر کرده. این دشمسلسلنامده میتواند به مدت ده دقیقه هژده خشابفحش
خالی کند و چنان داغ که اگر غزل بپاشی به دهاناش بخار میشود. خوب! حالا فحشهایش
را داد. مینشیند. هنوز از چهرهی سرخاش جرقّههای خشم و غضب به اینور و
آنور جهان میجهد. لیوانی آب یا پیالهای چای میگذارند جلوش. قلیان یا سیگاری
میکشد. چند قهقههی عصبی میزند. استغفرالله و لا اله الی الهی میگوید و پس
از دو سه دقیقه دوباره میرود توی همان لاک وقار و نزاکت.به این میگویند
کاتارسیس فولکلوریک ایرانی. همین فحش و فضیحت چند دقیقهای به اندازهی صد و بیست
سشن روانپزشکی روان را میپالاید. روستاییهای ایران از تن و رواندرستترین
مردمان جهان بودند. نهضت فحاشی کاری ویژهی آدمهای بد نبود. فحشدرمانی بود.معجزهای
دم دست که نیازی به قدّیسبودن هم نداشت.روسها هم گویا در فحاشی استعداد درخشانی
دارند. یک ضرب المثل روسی میگوید: فقط وقتی مشت ات را گره کن که دیگر نتوانی
فحش بدهی. بنازم به این حکمت! البته فحشهای جنسی و نژادی-مذهبی از انسانیت فحاش
میکاهد ولی باید توجه داشت که این یک کاهش موقتی است. انسانیت هم پوستکلفتتر
از این حرفهاست. تازه انسان وقتی فحش میدهد دچار یک جنون آنی است. یک جنون
فصیح با نوعی دقت علمی. در قوانین سراسر این تمدن جهانگیر، همیشه و همه جا این
تبصرهی اندیشهنواز وجود داشته و بی وجود آن بی شک انسان از این هم که هست صد و
بیستبار دیوانهتر بود: بر دیوانه حرجی نیست. به ویژه بر دیوانهی آنی که جنون
مثل گنجشکی بر شاخهی درختی بر سرش مینشیند جیکجیکی میکند و میرود پی کارش.
من تا زمانی که به هستهی هنرهای کلامی یعنی دشنام حساس بودم ظرفیت کمتری
داشتم. میشد به سادگی خشمگینام کرد. دوستی دلسوز مرا بر برکات این هنر عارف
کرد. دیدم تن اصلی من کل این کیهان است. ژانر دشنام فایدهای دیگر هم دارد.
فایدهای اساسی. به دوپای هذیانگو میآموزد که میشود بی دستیاختن به اسلحه
و ریخت و پاش بیهودهی خون، سنگهای کینه و نفاق را از هم واکند. اصفهانی زیرک
گوید: پیرهن دونهای بیست و پنشتومنست تو اونور جوغ من اینور جوغ، بده تا بخوری!
بنازم به این خرد شهری! شصت فحش میدهی شصت فحش میخوری و همه چیز به خیر
و خوشی تمام میشود. آدمهای وحشتناکخشن اهل زبانآوری در بیان خشم نیستند.
آنها اهل عمل اند نه حرف. شاعر نیستند جلادند. اشکال اصلی جلاد ایرانی در
این التقاط غمانگیز بیت و غزل و آیه و خشونت است. کم بیاورد فحش هم میدهد. با
فحشدادن نشان میدهد که هنوز خام و ناشی است. عزماش جزم نیست. یا بر خودش مسلط
نیست. مردد است. میترسد یا احساس میکند که به اندازهی کافی ترسناک نیست. در
کشتار میکونوس، گویا درندگان شیعی همراه با شلیک مسلسل فحش هم میداده اند.
تارکفسکی در فیلم شاخازسرانگیز "آندری روبلوف" زمانی کشیده را ویژهی
حملهی مغول به روسیه میکند. آنها را در دستههای گوناگونشمار از بیابان تا اوج
تمدن آنوقت، کلیسای جامع شهری-( شهر ولادیمیر مثلا ) دنبال میکند. در چهرههای شاد و شنگول و
شوخشن آنها هیچ نشانهای از این کینهها و تلخیها و درشتیهای موّرخپسند نیست.
اینها میگویند و قاهقاه میخندند و میتازند و میکشند و میسوزند و میبرند.
چهرههای آنان هیچ شباهتی با آن تابلوهای خشم و اندوه و افسردگی، چهرههای
قربانیانشان ندارد. تمدن آنها را از ریخت انداخته. یک جوان مغول با همان چابکی و
حرارتی نفیسترین دیوارنگارهها نقاشیها و ساختمان کلیسا را میسوزد که گوسپندی
را برای عروسی سر میبرد یا آواز میخواند یا میرقصد. افسران نازی را هم هنوز
از یاد نبردهای که چگونه در آن فضاهای آکنده از دود و بوی کباب انسان با شامپانی
و شوبرت و شوپن و والس و فلسفه و ادبیات سنگینوزن دشمنزدایی میکردند. غافل از
اینکه دشمن همان توست با چهرهای دیگر: چهرهی دشنامانگیز انسان در آینهی جنون
آنی.
دنیای ما بی
دشنام تا کنون استخوان هفتانقراض را پوسانیده بود.
از این دنیا
بگذریم. سری کوتاه به دنیای فحش و فضیحت زنان بزنیم. به آن باغ خوشرنگ و روغن و
عطر. دهان زن دروازهی بهشت است بهشت بوسه و زمزمه و افسون و طعنه و لعنه و دشنام
و دشنام و دشنام. دهان زن نقاش فحش است. فحش در آن شکوهمند و سلیس و سلیط میشود.
زن زبان را اختراع کرد و این اختراع شکوهمند را با فحش آغاز. فحش و غیبت و بی بی
گوزک از ژنهای نخستین شعر و ادبیات است. من در زندگی دست کم هفتهشتدهزن از
چند نژاد گوناگون دیدم که اگر هنگام عشقبازی به آنها فحشهای بسیار رکیک چارواداری
نمیدادی امکان نداشت که به ارگاسم برسند. در همان حوالی بود که یک زن گستاخ مرا
تشویق کرد به هنرآزمایی در ادبیات فحش و فضیحت. به وقتاش این فحشها را در گوش
آن لعبت نجوا میکردم و او چون سیل ترمز بریده دچار حرکات ناخوداگاه میشد.
گلویش همزمان صد و نوزده سمفونی مینواخت و با تاری دیگر میگفت: رکیکتر! غلیظتر!
افتضاحانگیزتر!
یگانه الاههای
که آنقدر فحش میدهد که غش میکند به هوش میآید فحش میدهد باز غش میکند به
هوش میآید و باز و باز و بازززززززززز...
زن دشنام را
اختراع کرد تا بدهد و بدهند و بیش از همه به خود او بدهند آنقدر بدهند تا
کردگاهشان بترکد کردگارشان غش کند. زن با این هنر انسانیت را از بربریت مطلق نجات
داد. قصّه هم بافت. شعر هم سرود اما هزارها و یکشباش یک طرف، یک بوسه و هزارها
فحشاش طرفی دیگر.
بلی! جان ام!
در فحش لذتی ست
که در احتکار نیست.
در انتقام هم نیست. در احترام هم
نیست. احترام زبان حریمها و حرم ها و حلال و حرامهاست. این منطقهی الف است. الف
نقطه ندارد. زن دارد. دشنام هم دارد.
یا نقطه
النقاط!
سرم لای پات!
اوووپس! خوب آبروی خودم را بردم! نیاز داشتم!
چندین بوسه به
جمال دشنامآرایت!
پرزیدنت دهنلق
خودت.
دم/شما/گرم
پاسخحذفاز واژه واژه اش لذت بردم.
بدون سر سوزنی نقص.
دم خودت هم گرم دودوزه جان که خودت از اهالی غیور این بحثهای علمی هستی!
پاسخحذفvaghean ke ajab khahar kosdeh.ee hasti!!
پاسخحذفhamasho dorost gofti, koonkesh damet garm!
زبان شما درد نکند ای فحاش محترم!
پاسخحذفعجب نوشتاری بود لذت بردم مرسی شرنگ عزیز
پاسخحذفتوووووووووپ
پاسخحذفدمات گرمای علی جان!
پاسخحذفهمچنان توپ باشیای همایونجان!
پاسخحذف