۱۳۹۸ فروردین ۱۱, یکشنبه

چمدانی س

چمدانی ست
که همه در آن به دنیا آمدند
چمدانی ست
که همه از آن به دنیا می‌‌روند

من ا


من اهل سن-لویی-دو-ها! ها!یم و عاشق معروف به"استفاده بی‌ شرمانه و آزاد"از علامت تعجب!


تا!خنگ!شود!هر!آنکه!سطر!به!سطر!تعجب!نتواند!کرد!


۱۳۹۸ فروردین ۷, چهارشنبه

امروز، ر

امروز، روژه سرایدارمان خبر داد که همسایهِ دیوار به دیوارم ناتالی‌، دیشب زیرِ عملِ جراحی کمرش دچار ایست قلبی شده و مرده!
سه شب پیش که خبر مرگِ عمه یگانه‌ام رسید هدفون به گوش، همه شب تا پیش از ظهر را با "لتچو‌دروم" و انبوهی از آهنگ‌های کهنِ کولی‌ها سپری کردم و در میان شنیدن‌ها بارها‌ی بار شانه‌ام را زلزله و چهره‌ام را سیل در نوردید!
گاهی هم از میان سیل‌ام به سیل ویدئو‌های سیلزدگان ز‌ل می‌‌زدم و احساس می‌‌کردم نُهُمین سوراخ کشتی نوح‌ام!
به عادتِ صدا‌هراسی این سال‌ها(با وسواسی عبث، خاموشی را "پاس می‌‌داشتم" تا آنها در این آینه خاموش، از صدا‌های خودشان وحشت کنند!) می‌‌کوشیدم که تا می‌‌توانم بی‌ صدا گریه کنم با اینهمه گاهی بی‌ اختیار هق‌هق‌ام در سرم و اتاق‌ام می‌‌پیچید و میزِ لق‌ام را می‌‌لرزاند!
ناتالی‌ وقتی‌ تنها بود گوشدیسِ خاموشی بود اما با دیگرانِ هر شبه‌اش! آخ! دیگرانِ هر شبه‌اش: آن شوم‌ترین فراورده‌های پرخاش و جیغ و لگد و سیلی‌ و تجاوز و پرتاب و سقوط و به هم‌کوبیدن در و زنگ‌های بی‌ پایان از درِ ورودی و...!
در بیشتر نوشته‌هایم سایهِ این کابوس‌های همسایه هست اگر کسی‌ به شعر‌های من خیره شود در این پرتو چیز‌ها خواهد شنید!
پنج سال این همسایگی کابوس به کابوس را اگر ننویسم در زندگی‌ هیچ ننوشته‌ام!
او با اعتیاد‌ش و دوستان یا هم‌دوا‌ها و مشتریان جنسی‌ هول‌انگیز‌ش در پنج سال گذشته بارها مرا تا لبِ جنون برد!
ناتالی‌ دختر یکی‌ از به اصطلاح ترسناک‌ترین وکیل‌های جنایی استان کبک بود یک بار پدرش را دیدم و فکر کردم این موفق‌مرد قرن بیست و یک‌ام با دختر ویران ما چه می‌‌کند!
من سلامی‌ کردم و خواستم بگذرم گفت حسین بیا با پدرم آشنا شو!
می‌ گفتم چرا به دخترش نمی‌‌رسد؟ می‌‌گفت پدرم مثل تو فکر نمی‌‌کند!
بسیار دل‌ام تنگ شد!
من و روژه با هم گفتیم: آسوده شد!
ای دیوار‌های نازک آپارتمان‌های از سگدونی‌بدتر سن‌لوران، آیا من هم آسوده شدم؟
امید و آمین!
این دومی‌ ناتالی‌ این بلدینگ است که می‌‌میرد!
ناتالی‌ نخست هم دقیقا همین آخر مارس مرد: از اینجا جا به جا شد و دنبال سگ‌اش افتاد زیر یخ‌های شکنندهِ رود پریری و رفت که رفت!
چرا مرگِ عمه‌ها را کسی‌ جدی نمی‌‌گیرد!
مرگی که تا روی نداده بود نمی‌‌دانستم که چه اندازه آن زن پیر به زندگی‌ دورم برابر این لپ‌تاپ در واتس‌آپ، روشنایی‌ و آهنگ می‌‌داد و لبخند بی‌ دریغ‌اش یک عمر خاطره خوش و نازنین، بی‌ لکه‌ای از آلایش و دلخوری و گله و تردید بود!
گاهی احساس می‌‌کردم که او از پدر و مادرم هم بیشتر دوست‌ام دارد!
با عمه‌ام هم کمی‌ بیشتر مردم!
از من چه مانده است!
همسایه مرده‌ام را دوست بدارم!

۱۳۹۸ فروردین ۱, پنجشنبه

تو را کی‌ کشت؟

Image

مه ره کی‌ سوخت؟

Image

مه ره کی‌ کشت؟

Image

مه ره کی‌ کشت؟

Image

۱۳۹۷ اسفند ۲۷, دوشنبه

ویرانه و

ویرانه و کویر و مردمِ ویرانه و کویر
از بوف تا افعی
گسیخته‌ا‌ند و ریخته‌ا‌ند
خشت و خار و پر و نیش از
آواز‌های مسمومی که
آینده
خواهد خوانده

۱۳۹۷ اسفند ۲۴, جمعه

چنان د

چنان دو دل‌ام که دل‌هایم
همدگر را بغل کرده
از هم پرسان:
پس من کدام دل‌ام؟
من کدام دل‌ام پس؟
دلی‌ که تو را در بر گرفته؟
یا دلی‌ که تو را در بر گرفته؟

۱۳۹۷ اسفند ۲۲, چهارشنبه

سر ا

سر از گردن‌ در آوردم
از این گردنه در نیاوردم
دمی بر گرداندم دیدم
که زیرِ سر‌م گردنی نیست
که گردون، گیجِ گشتن از گردن
افتاده تهِ گردنه

۱۳۹۷ اسفند ۱۷, جمعه

چنان م

چنان مرده‌ام که مرده‌ام
از کمالِ مرگ
به رقص آمده
مردگان گردم گرد آمده‌ا‌ند
دست‌هایشان را گرم می‌‌کنند

۱۳۹۷ اسفند ۱۶, پنجشنبه

آنکه و

آنکه وزید و دور شد و
بارید و بخار شد
هم من بودم
یادم آمد
در این با‌د و باران
که می‌‌وزد تا تهِ درون
می‌ بارد
با رگِ باز

۱۳۹۷ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

ای نگار نا

ای نگار نازنین،
چقدر مرا شرمنده کردی!
شک نداشتم که انسانِ مهربانی هستی‌، آنا بیخود تو را آنهمه دوست نداشت!
کودکان و حیوانات دوست و نادوستِ خود را زود می‌‌شناسند چون در حس و حال شدیدند و حسابگر نیستند!(چه حرفِ ساده‌لوحانه‌ای! از فرزانگی، همین چلمن‌منشی‌اش را دوست دارم!)
من برخی‌ از نامه‌هایم را که خصوصی نیستند در برچسبِ نامه‌های "جوش" می‌‌گذارم در آن برچسب، کلی‌ نامه هست!
حالا نامه به نگار هم آنجاست و بالایش، همین نامه حتی!
اگر نخواهی که باشد با کمالِ میل بر‌ش می‌‌دارم اگر بخواهی باشد از تو می‌‌خواهم که یکی‌ از عکس‌های آنا را بفرستی‌ تا کنارِ نامه بماند!
من دیگر چندان خواننده-تشنه نیستم البته اگر کسی‌ به ویژه تصادفا، بخواند‌م ممکن است ذوق هم بکنم!
خوشبختانه نژادِ خواننده هم دارد منقرض می‌‌شود، چه بهتر!
تا باشد خوانندهِ آواز باشد!
دیشب چند تا از نوشته‌های تو را خواندم و از روانی‌ و بی‌ تعارف و تکلفی و صمیمیتِ گستاخ و غمناکِ لحن‌ات سرِ ذوق آمدم!
وقتی‌ به آن نوشتهِ دشنام‌ستا‌یا‌نه‌ات رسیدم دیگر نزدیک بود بروم توی بالکن، ماه را به فحش و فضیحت ببندم دیدم ماهی‌ در کار نیست و شبِ مونترال است و سراسر سفیدی و سرما: برهوتی شیک‌سرشت و خایه‌لرزان!
پس از خواندنِ تو در ستایشِ دشنام، یادِ یکی‌ از نامه‌هایم به دوستی بسیار با نزاکت ولی‌ ناز افتادم که دل‌اش پر بود و من او را تشویق به تمرینِ هنر دشنام و ورزشِ فحش و فضیحت کردم آن دشنام‌تراپی حالِ او را درست کرد!
آن نامه را برایت می‌‌فرستم!
این روزها را بیشتر با دوستان‌ات بگرد و بنشین و برخیز تا آن ابر‌ها زودتر سر‌ت را خلوت کنند!
اگر رمانِ "کوهِ جادو"ی توماس‌مان، ترجمهِ حسن نکو‌روح را نخوانده‌ای حتما بیاب و بخوان، اصلِ مرگ‌تراپی است!
دست‌ات را می‌‌بوسم دوست‌ام

ای نگار‌






ای نگار‌خانمِ بسیار عزیز،
اینجا آمدم به نامهِ دوستی پاسخ بدهم که تصادفا این نوشتهِ جان‌خراشِ تو را در سوگِ آنا دیدم.
دیدنِ عکس‌های شما دو تا و آن فیلمِ بازیِ دستِ تو و آنا جگرم را ریش کرد و بد جوری غمِ سنگین‌ات غمگین‌ام کرد!
من این غمِ بی‌ مانند را خیلی‌ خوب می‌‌شناسم و می‌‌دانم که هر کسی‌ اینگونه غم‌ها را در این جهانِ روزبروز بی‌ حس و حال‌تر‌شونده درک نمی‌‌کند مگر سوگوارانِ حیوان!
سوگِ "رابیت شرنگ، دختر-لاکپشت‌ام که بیست و سه سال با هم زیستیم مرا برای مدتی دراز از پا انداخت و چون یک سال پس از مرگِ مادرم در تصادف رخ داد نزدیک بود دیوانه‌ام کند!
آنجا بود که فهمیدم که مرگِ مادرم و مرگِ رابیت، بارِ همهِ مرگ‌هایم را دوباره بر من سنگین کرد: مرگِ دو برادر و دو خواهرِ کوچک‌ترم، و پدر و...!
خواهی‌ دید که آرام‌آرام این غم در تو ته‌نشین می‌‌شود و تو با آن خو خواهی‌ گرفت و او در تو خواهد زیست و حضور‌ش را بارها در خودت احساس خواهی‌ کرد جوری که دیگر باور به مرگِ او را از دست خواهی‌ داد و خواهی‌ پذیرفت که تا آنجا که به هستی‌ مربوط است مرگی در کار نیست و آنچه در این اقیانوس هست: موجی از پیِ موجی از پی موجی ست با افق‌های بیکرانه مواج!
این درد و سوگ را دستِ کم نگیر: در آن چیز‌ها برای آموختن هست!
حالا آنا یکی‌ از آموزگاران توست!
آن استادِ ناز و نازکِ از دست‌رفته تو را در تو و با دستِ تو دست‌ات را نوازش خواهد کرد و برایت لبخندی خواهد آورد که هر که از کنار‌ت بگذرد آینه‌اش خواهد شد!
دست‌ات را که عزیز‌ترین چیز در زندگی‌ آنا بود می‌‌بوسم و آنایت را کنار رابیت، و زنو، گربه‌ای که روز‌ها هارون صدایش می‌‌زدم و گم‌شدن‌اش تکه‌ای از مرا گم کرد به یاد خواهم سپرد!
ببخش که نتوانستم نامه‌ای رسمی برایت بنویسم!
مهر و آرزو‌ی نیکی‌ برای تو در این روز‌های سخت!
نگذار فضا‌ی دو سطرِ آخرِ نوشته‌ات خود را به تو تلقین و روزگار‌ت را خراب کند!
به یاد داشته باش که حرف‌های ما می‌‌توانند بر ما حکومت کنند و هیچ استبداد‌ی را نباید پذیرفت!

۱۳۹۷ اسفند ۱۳, دوشنبه

رقصِ ب


رقصِ بی‌ دستان
رقصِ بی‌ کمران
رقصِ بی‌ کپلان
رقصِ بی‌ شکمان
رقصِ بی‌ سینگان
رقصِ بی‌ همه چیزان
رقصِ بی‌ پایان
با هر آهنگی که هر که زد
یا خواست بزند یادش رفت
یا نخواست بزند زدندش

۱۳۹۷ اسفند ۱۲, یکشنبه

سرانجام س

سرانجام سرم رفت تو آنجا‌م
سرانجات سرت رفت تو آنجا‌ت
سرانجا‌ش سرش رفت تو آنجاش
سرانجامان سرمان رفت تو آنجامان
سرانجاتان سرتان رفت تو آنجاتان
سرانجاشان سرشان رفت تو آنجا‌شان

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...