این
حدیثام چه خوش آمد که همین الان یک جایی
در فیسبوک کسی دارد سطرهای زیر را
مینویسد و من هم تا نیم ساعت دیگر
میخوانم:
انگار
خامنهای و بخشی از این مردمکِ
تخمهصلواتعکسساندیسشکنفرستبگیربنوشِ
دوروبر بامدادهای چوبههای دار، دست
به دست هم دادهاند تا ایران و ایرانیان
را یکسره هار کنند. خودشان
که از ارّه به قینها و دوچشمدریدگان
هِ هاریاند. از
آن مردمکِ زامبی درگذر.
آنها کرم
لاشهاند. این
مردک را بپا که آنهمه ورد دشمندشمن
میگیرد و همچنان نمیداند که دارد
کاری در حق خودش و نظام کثافتاش(گل
به رویت!) میکند
که هیچ دشمنی خوابِ سناریواش را هم
ندیده. کاش
روان قذافی بر او ظاهر میشد تا بگوید
که در آخرین لحظات دستگیری، چاقوی خلاص
را به کجای تناش فرو کردند.
اندکاندک
دارد آن لحظهِ فرخنده فرا میرسد که
محکوم دست و پا بسته، جلاد را از اوجِ اجرا
میاندازد پایین و او را در گرماگرم
هیجانی واژگون، آماجِ خواری و ناسزا
میکند. تکرار
این دلاوری هم دل جلادها را میلرزاند
و هم دهنِ پر مغزِ تخمه و سر تهی آن گلهِ
صلواتی را باز و منگ میکند.
جرقّه از
همینجاها زده میشود و خرمنِ عمامههای
ولایت و ریش و پشمهای سپاه و بسیج را در
کام میکشد. گندیده
سران این تعزیهِ سیاسی هنوز خشم دودآتشناک
آن عاشورا را از یاد نبردهاند.
کّل یوم این
کروکوربلاییهای قدرت دوباره میتواند
عاشورا بشود. از
شیخ صادق ثانی، همانا لاریجانیِ جانی
که روی خلخالی را با حکمهای هرتیاش
سپیدابی کرد هم درگذر! این
حاکمِ مرگِ مردم به حکمی از سوی گادزیلای
ولایت عزل تواند شد. از
آن متجاوزالله جانشین روحالله بپرس:
(کنکتد!)
هرگز
آیا در این بیست و پنج سالهِ حکومت شومات
پیش آمد که یک شب به خواباندر سرِ مجتبی
یا یکی دیگر از آن پسانداختههایت را
در حلقهِ دار ببینی و از لرزیدنِ تنِ
مطلقاً نومیدش لحظهای پیش از آنکه
جرثقیل او را فرا کشد در جانِ خود بلرزی؟
هیچ از خاطرت گذشت که، دست کم هنگام تماشای
فیلم شکنجهِ زن سعید امامیِ معتمدت،
آنگاه که استادِ تعزیر برای راستگردانیدنِ
سخنِ پستِ تو به او دهها تهمت جنسیِ
فیلمِ پورنویی میبست، آن زنِ از
هراسگسیخته میتوانست دختر من هدا
یا بشرا باشد؟ هیچگاه یکی از آن واهمههای
بی نام و نشانی که تبدیل به تئاترِ
ذهنی-زبانیِ
روزمرهِ مردم کردی به سراغات آمد که اگر
همین الان مصطفی یا مسعود من در خیابان
تیر بخورد؟ اگر او را کهریزکی کنند به او
بطری فرو کنند با او آن کنند که آناکوندا
با خوکچهِ آمازونی نکرد؟ هرگز این دلهره
تو را در چنگ گرفت که اگر همین الان به
خانهام حمله کنند و خود یا زن و بچهام
را ببرند آنجا که ستار بهشتی پاره شد؟
اگر همین الان بریزند سرم و با تکبیر و
صلوات، خودم و همسر سرماخوردهام را
کاردآجین کنند و بروند به خاطر این خدمتِ
شایان از وزارت اطلاعات، پاداش و اضافه
حقوق بگیرند؟ اگر آنقدر جوانان شهر و
محلهام را در میدانهای صبح، برابر چشم
کودکان دار بزنند که اعدام تبدیل به بازیِ
بچههای دبستانی شود و هفتهای چند بچه
در گوشهِ چند خانه خود را بازیبازی
بیاویزند آنقدر که مد و واگیردار شود؟
اگر اسناد خانههای خودم و خویشان و
همسایگانام وثیقهِ رهایی اسیران جرمهای
پوچ رایج شود؟ اگر فرهنگچهِ قتل و قصاص و
انتقام، جذامِ خشونت را تا هستهِ هستی
بپراکند؟ اگر یکی از مردم ایرانِ سال
نود و دو بودم و از آیندهام هیچ بویی جز
دود و خون و آتش نمیآمد؟ اگر در یک
چشمبههمزدن همه چیز لیبیایی، سوریایی،
اوکرایینی شود؟ اگر یکدفعه کاترین اشتون
و سناتور مککین بیایند زیر میدان شهیاد
با چلبیهای رقیبام عکس بگیرند و بدتر
از صدام ندانم به کدام سوراخ بگریزم تا
یکی از "عزیزان"
به چند
میلیوندلار بفروشدم؟ اگر همین الان
بروم روبروی سیما و با صدای ولایت فقیه
بگویم:ای
ملتِ ایران! من
گه خوردم! مقامِ
پیشینام هم گهی خورد و گوربگور شد!
رؤسای سه
قوهام هم گه خوردند!
فیروزآبادی
گه خورد! جعفری
گه خورد! نقدی
گه خورد! اسلام
سیاسیگنگستری گه خورد!
ارشاد گه
خورد! جمکران
گه خورد! بازار
گه خورد! حوزه
گه خورد! سپاه
گه خورد! بسیج
گه خورد! آقاها
و آقازادهها یکی پس از دیگری گه
خوردند و به ریش هفتجدشان خندیدند!
مراجع عظام
جیره خور گه خوردند!
نصرالله
گه خورد! وی
او ای گه خورد! بی
بی سی گه خورد! سی
ان ان گه خورد! جمهوری
اسلامی و همهِ شایعات مربوط به آن
تاریخاجغرافیتا ژئوپلیتکمان گه
خوردند! همهِ
گه-های
تا کنون ریستهِ زمینیان را خوردند و یک
لیوان آب کر هم روش!
-مقام!
مقام!
معظم!
معظم!
مقام معظم!
-ها!
هوم!
چیه!
چی شده!
اکرایین چه
شد؟ سوریه کجا رفت؟ همین الان قذافی اینجا
بود! داشت
با دشداشهای از پشتخونین، چاقویی را
به من نشان میداد! آیا
من نشیمنگاهام چاقو نخورده!
گه خوردم!
گه خوردم!
-آقا!
امام دوم!
ستون خیمهِ
جیمالف! خلیفه!
مگر شما
نمیدانید کی هستید؟ اینها چند طاست؟
-چرا
با تای دستهدار گفتی مرتیکه؟ تو کی
هستی؟ تیکه تیکهات میکنم!
آی وحید!
مجتبی!
آیا درست
است که مجتبی را دار زدهاند؟ آخر چرا؟
مگر بچهِ مظلوم من چه کرده بود؟ آی خدا
دادِ مرا از خامنهای دل و دهان و دین و
دنیازرد بستان!
-حضرت
خامنهای خودِ شمایید آقا!
دکتر آمد!
-السّلام
علیکم! بلا
دور است انشأالله!
-دکتر!
دکتر؟ قباحت
دارد! چرا
دست زیر ردایم میبرید؟ زیر شلوار؟ توی
تنکه؟ این قرمساق منحرف را بگیرید!
یعنی این
دیوث به من نظر دارد؟
-آرام
باشید رهبری! گرفتماش!
(دیسکنکتد!)
(اوپس!
خوانندهِ
عزیز! ببخش!
در اینجا
ارتباط این انگشتها با ذهن و زبان رهبری
بریده میشود.)
می
توانم حدس بزنم که دکتر دستاش را از خشتک
مقام معظم میآورد بیرون.
حشرهایشپشیچیزی
را از میان انگشتهای شصت و صمدآقای
خود میگذارد کفِ آن یکی دستاش.
آقا با وقار
کلاغی که هرگز قارقار نکرده میپرسد:
خب!
بقراط زمان!
اینجا چه
میکنی؟ و دستی به بند تنبان خود
میکشد.
-مقام
معظم! این
را میبینید؟
-بله!
این اینجا
چه میکند؟ شما اینجا چه میکنید؟
حالا چه کسی مریض است؟
-این
یک باگ است حضرتِ معظم! یک
حشرهِ سایبری! از
نوع بسیار پیچیده و پیشرفتهِ آن.
ساخت جمهوری
وحشیِ شرنگستان. از
این به بعد ممکن است از اینها زیاد این
دوروبر پیدا بشود! به
شکل کک و ساس و شپش و اینجور چیزها!
اینها خودشان
را میچسبانند زیر خایه یا دیگرجاهای
حساس ِ شما و ناگهان شما احساس میکنید
که دارید نوشته میشوید!
یعنی کسی
نام شما را مینویسد و در نوشتهاش
شروع میکند شما را به حوزهِ هیپنوتیزمِ
خودکشاندن. در
آغاز، شما احساس میکنید که دارید در
فیسبوک نوشتهای میخوانید.
یکدفعه میان
خواندن شروع میکنید به تکرار خواندهها
با همان لحن. از
اینجا به بعد دیگر شما هیچ کنترلی بر ذهن
و زبان و نام و مقام معظم خود ندارید و
فرانکشتینی زیر فرمانِ خدایی وحشی هستید
که با انگشتهایش شما را به گفتن و کردن
حرف و کارهایی وامیدارد که لحظاتی پیش
واداشت.
( باز
هم میتوانم حدس بزنم که یکدفعه مقام
معظم فریاد میزند)- آی
وحید! بیا
این مردک بی شرف را ببر دار بزن!
تا مردمکان
تخمه بشکنند و صلوات بفرستند و بگویند
ایول! کار
سیدعلی درسته! چه
جونی کند!
1