۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

چنان ورقی خوردی


یاد نوجوان‌مرگ: سامان شهیدی
پسر فرشته و علی‌


 
چنان ورقی خوردی
که خطوط از شبِ گوهرین
تکیدند
و زبانِ یتیم
آوارهِ تاریکِ هوا شد
چشم‌هایم
غبارِ نبشته گرفتند
گوش‌هایم به خارشِ خوانش
 افتادند
پس واپسین خانهِ نام‌ات
جبین یک جلد بود
جلدِ یک گور
چقدر فاجعه
-فصلِ فرجام را
نمی‌ دانستم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...