۱۴۰۱ دی ۵, دوشنبه

همانقدر ک

 


همانقدر که تو عاشق ردیفی
من شیفتهِ قافیه‌ام
هر روز که برابر آینه می‌‌ایستم و ریشِ قافیه‌ام را می‌ تراشد
با شوق و ذوقی هوشمندانه فریاد می‌‌زَنَمَد:
به‌به
ابله
و روز با شکوهِ پایان آغاز می‌‌شود
سکوتِ همسایه سمفونی غاز می‌‌شود
بازارِ ایسم پر از ناز می‌‌شود
در پشت در شهباز می‌‌شود
شهباز عاشق شهناز می شود
پنجره باندِ پرواز می‌‌شود
قناری گرامافونِ گراز می‌‌شود
کلیتوریسِ نفرتیتی گراناز می شود
هوا قافیه‌پرداز می‌‌شود
قافیه یکه‌تاز می‌‌شود
متوجه اَستی‌ که چه نمی‌‌گویم!

۱۴۰۱ دی ۲, جمعه

چشم‌هایم ر

 چشم‌هایم را می‌‌بندم و به موازی‌جهانِ ناپیدایان اندر می‌‌شوم:

روح الفِ یک سایه را می‌‌بینم که در غبارِ اسبِ تیز‌تازِ یک آقا‌ی سبز‌پوش نورانیِ تیغ‌آختهِ از گذشته‌آینده‌آ‌یان، می‌‌دود و فریاد می‌‌زند:

"به کجا چنین شتابان!

به کجا چنین شتابان!

به کجا چنین شتابان!"

خالِ هاشمی‌ِ حضرتِ سوار، تیکناک می‌‌شود و می‌‌پرد پریدن اسفند بر مجمر.

حضرت، لگام اسب را می‌‌کشد و به آن ذره در غبار می‌‌نگرد و چیزی می‌‌گوید که اگر بگویم همین جمعه پیش رو واپسین دعا‌ی ندبه‌اش را می‌‌خواند و نمی‌‌خواند و از شنبه، چشم‌ها از خیاطی دست می‌‌کشند و نمی‌‌کشند و چیز‌ها می‌‌بینند یا نمی‌‌بینند که دیدن و ندیدنِ هر کدام‌اش از تا‌ب و توانِ خودِ خدا هم بیرون است و نیست.

دارم وسوسه مینمی‌شوم: بگونگویم؟

نه! نمی‌‌گویم.

بله! نمی‌‌گویم.

۱۴۰۱ آذر ۳۰, چهارشنبه

فارسی ف

 فارسی فراموش نخواهد کرد که واژن، نه ببخشید، واژهِ "انقلآبَکی" را نیز من سکّه زدم همانگونه که سکه رانیز من واژه کردم.

دست می بری به جیب می بینی مشتی واژه دارند با هم جرینگجرینگ می کنند.
الکتاب را باز می کنی سکه ها با تلاوتِ آیه می ریزند.
خدا دست است و من قلم، یا شوخِ دستِ خدا و انقلآبکی، لغتی مجعول، سکه ای تَقَلُبَکی که نه او نوشته و نه من به هوا انداخته ام.
هالیوود به ارتفاع پست می گوزد فراخ نژاد از هوش می رود فراخ نژاد به تابلوِ گوزنده چشم می دوزد درز لباس هایش وا می رود.
ارتش به نوباوهِ ایران اینتر نهیب می زند:
ای عنتررَنگ، اگر ملا باقر مجلسی نیستی دست کم امانوئل کانت باش! نه بابا، اصلاح می کنم: اگر ماشاالله قصّاب نیستی دست کم، رومل، روباه صحرا یا شیرینی ناپلئونی باش!"
نیروی خارجی به سید مجتبی واحدی دخول عشقانی-عدوانی می کند نامبرده با چشم های گرد می جیغَد: آهای! صبر کنید! صبر کند! منظورم از دخالت بشردوستانه این نبود...آخ! این چه رسم دوست داشتن بشر است!
هشتاد و پنج میلیون هورا می کشند.
همه چیز به هیچ چیز همانقدر ربط دارد که هیچ چیز به همه چیز ربط ندارد.
خامنه ای همانقدر با گه اش بازی می کند که خمینی با تیلیدِ اِشکنه اش ور میرفت و آدم ابوالبشر با خایه هایش و من با واژن ام ببخشید با واژه ام نبخشید با سکه ام وراجی می کنم.
کوه با سرعت قطاری که به تونلی دخول می کند از ریل خارج خواهد شد و اژدها پرواز خواهد کرد و با کرم هایش خواهد ریخت.

سننه!
آمین!
آفرین!
نفرین!
سو فاکینگ وات!

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...