۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

کلاغی که


به رکسانا تلارمی


کلاغی
که ترسید
ترسید
آنقدر ترسید
که بر از افق به قفا گشت
پرید در بغلِ زنِ لوط
با صدا و چشمِ نمک
گریست‌ونگ‌ونگ
کلاغی که زیرِ شکمِ سفید
را کاوید
کلاغی که گم‌میانِ زنِ شور شد


قصفو د

  "قصفو دارنا"   در این سیاره اگر یک پروانه  درنگیدی نقشیدی رنگیدی دلیدی شادیدی ، و مرگ را طبیعیدی جاودانگی را جاودانگیدی