۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

کلاغی که


به رکسانا تلارمی


کلاغی
که ترسید
ترسید
آنقدر ترسید
که بر از افق به قفا گشت
پرید در بغلِ زنِ لوط
با صدا و چشمِ نمک
گریست‌ونگ‌ونگ
کلاغی که زیرِ شکمِ سفید
را کاوید
کلاغی که گم‌میانِ زنِ شور شد


دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...