به رکسانا تلارمی
کلاغی
که ترسید
ترسید
آنقدر ترسید
که بر از افق به قفا گشت
پرید در بغلِ زنِ لوط
با صدا و چشمِ نمک
گریستونگونگ
کلاغی که زیرِ شکمِ سفید
را کاوید
کلاغی که گممیانِ زنِ شور شد
"قصفو دارنا" در این سیاره اگر یک پروانه درنگیدی نقشیدی رنگیدی دلیدی شادیدی ، و مرگ را طبیعیدی جاودانگی را جاودانگیدی