ای جگرگوشه نصرت،
من بسیار بیمار شدم.
از دم خروجی هواپیما با صندلی بالدار آمدند دنبالام و با آمبولانس روانه بیمارستانام کردند.
این آمفیزم نفرینی، دور از جانات دارد بد جوری آزارم میدهد و جانام را تهدید میکند.
در یک ماه گذشته سه بار ناچار به مصرف آنتی بیوتیک شدهام.
این بار آخر، درد به سراسر تنم یانکیتازی کرد و جانام به لب رسید و ناگزیر شدم نسل تایلونل را که برای معدهام هم بد است براندزم.
این هوای مونترال از همان آغاز به من نساخت.
پیشترها برونشیت مزمن و آسم، حالا آمفیزم، میوه شوم چهل سال سیگارکشیدن.
خلاصه دور از جانات این بار بسیار و بیشتر از همیشه زجر کشیدم.
تازه چهار سال است که دیگر نمیکشم. چهار کجا چهل کجاده!
اکنون که هوا رو به خوبی است اینطورم زمستان بیاید چه کنم.
امیدوارم گربه باشد.
الان پیامات را روی فیسبوک دیدم و چون خواست بازگشت به آنجا و پاسخ به آنهمه پیام و نامه را ندارم اینجا برایت نوشتم.
بوس به چشم چپات.