خاموشی با صداهای دور
نگاهام میکند
از ساحلی در صدارس نهنگان
با چشمانی که قارهها را میچماند
نگاهام میکند با
چشمانام بسته
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر