۱۳۹۷ آذر ۶, سهشنبه
۱۳۹۷ آذر ۵, دوشنبه
۱۳۹۷ آبان ۲۸, دوشنبه
درختی ک
درختی که میترسد از جنگل است این
جنگلی که میگریزد از درخت
اره را بیافروز!
پرندهای که میگریزد از پروازست این
پروازی که میترسد از پرنده
تیر را رها کن!
۱۳۹۷ آبان ۲۷, یکشنبه
دیشب د
دیشب در کوهِ هر شب از شیب خطرناکی پایین آمدم و در یک جای هموار از روی آینهِ بسته، برفهای یخزده، سر خوردم و یکدفعه خودم را در هوا دیدم و سپس سخت با پشت نقشِ زمین شدم.
دردِ گیجی سراسرِ تنام را کوفت و از شدتِ شگفتی قهقههای خفه زدم.
در آن دم احساسام این بود که جایی م نشکسته و آسیبِ جدییی ندیدهام.
به زحمت از آینهِ لغزان بیرون آمدم و به خیابان و سپس خانه رسیدم.
اندکی نرمش کردم که ببینم کمرم روبراه است یا نه.
شش ساعت گذشته و ظاهرأ خوبام هر چند حس میکنم که بد جوری تنام کوفته شده به ویژه کمر و شانههایم.
در حالتِ یک سیخکبابِ کوفته در یخچالِ رستورانِ اخوانام.
زمستان مرا خواهد خورد؟
کوفتاش باد!
این را اینجا نوشتم که اگر دیگر بیدار نشدم دلیلاش این نخستین لغزش است.
دلام برای هزارهِ ایستاده، هزارهِ خفته، درقصِ اذرخشها، پلخانف، پلیکان، فروغگاه، ایستگاهِ دلانگیزِ اوشو و دریاچهِ کستور با ماهیهای سرخاش تنگ خواهد شد.
۱۳۹۷ آبان ۲۶, شنبه
سلام ...ج
سلام جون،
فدات که سراغی گرفتی.
کنجکاویدم ببینم چه خبر است: چه غوغایی راه انداختهای آنجا!
یادت باشد اگر جنسی را زیاد جلو چشم بیاوری از چشم میافتد!
من خودم را از چشمها پوشاندم چون دیدم حتا خودم جلو دیدِ خودم را گرفتهام دیگران که جای خود دارند آنها نه نگاه، که برانداز میکنند و در نگاهِ براندازگر، جنس را یا میخرند و یا دیدی میزنند و میگذارند سر جاش.
بیشتر مردم واقعا نمیدانند با شعر چه باید بکنند چون از طرفی هیچ مصرفی برای آنان ندارد(و این یعنی بیهودگی: کفرِ محض!)و از طرف دیگر، قرنها از اهمیتِ فرهنگی-هنری شعر به آنها گفتهاند!
ما یک گونه شعر برای همه نداریم، هر جماعتی شعر و شاعر خودش را دارد: یکی کارو یکی شاملو یکی فروغ یکی خاله سیمین ، یکی یکی را که اصلا کسی نمیشناسد!
همه چیز را همگان دوست ندارند حتا اگر بدانند یا به اصطلاح بشناسند!
آن آقا هم نظرش را گفته، زمانی من ممکن بود از حرف آن آقا کفرم در بیاید ولی الان وقتی خواندم دیدم او نگاهی مطالباتی به آن نوشته(ژنده)کرده که من هم با آن موافقام، معنی اصلی مزخرف هم چیز بدی نیست: آراسته.
اتفاقا اینجور آدمها بهترند که میتوانند بگویند فلانی حرفاش مزخرف است یا اعتبار ندارد تا کسانی که فلهای زیر همه چیز لایک میزنند یا هی گل و بلبل کپیپیست میکنند!
این نوشته را من در هزلِ "من دردِ مشترکام"ِ شاملو نوشتم و منظورم این بود که اینجور حرفها کیلویی است و اعتباری ندارد هر چند حالا دیگر اینجور نوشتههایم از چشمام افتادهاند!
به جای این حرفها بهتر است بیایی یک کس توپی بدهی!
ما خودمان را به جای پرداختن به اصل کار که دوستداشتن و خوشبودن و حضور و حیرت است مشغول چه غولبازاری کردهایم!
حیف تو نیست که خودت را خستهِ این حرفها میکنی!
بیست و دوم همین ماه، من در یک فستیوال باحال شعرخوانی دارم اگر بیایی شاد میشوم!
باور کن، این کسشعرها جز دپرسیون برای هیچکس ارمغانی ندارد: حیف کس و حیفِ شعر، این زیباییها در خلوت دیدنی ترند!
از من میشنوی تا آنجا که به سرخوشی و سبکبالی مربوط است زن و مردهای شاعر و روشنفکر،ایرانی و غیره، به دو تومان عصر خامنهای هم نمیارزند و کنارشان آدمی ماشینِ خمیازه میشود!
من بیشتر وقتها تنهایم هفتهای یک بارهمان چند دوست ویژه را که میشناسی میبینم و گاهی با دو سه تنِ دیگر دیدارکی میکنم ولی بهترین وقتام، دور و برِ نیمهشب به کوهگردی و بعد بازگشت به خانه و اندکخواندنِ چیزی و یا دیدنِ فیلمِ گزیدهای و دیگر هیچکدام از این غوغاهای زبانیزیانی و به قولِ مکس، غوغاسالاران، شادم نمیکند!
حیف که "نکته"ام دل و دماغِ سنجمان ندارد ورنه حکایتها بود!
۱۳۹۷ آبان ۲۵, جمعه
از د
از داشتن دارم همین تن که
پوشانده شد روزی به نامِ من
آیینهای که چهرهام پوشید
آیندهای که شد درامِ من!
۱۳۹۷ آبان ۲۲, سهشنبه
۱۳۹۷ آبان ۲۱, دوشنبه
۱۳۹۷ آبان ۱۷, پنجشنبه
مسعودا
درود و دمات گرم مسعودا،
زبانِ تو در شعرِ کهن، نرم و ورزیده یه و پشتوانهِ فرهنگیِ سنتیِ خودی داره و با وزن هم رفتاری آسوده و مطمئنه و به اصطلاح، در سرزمینِ آشنا.
خودت ادونی که یه سرزمین، بعد ای درازگاهِ بعد ای بیدل و متسبکون به سبکِ هندی، تاریخا تابوتا هفتدههای ابو که دگه ژئوپوئتیکِ خودیای دست داده و فقط امثالِ علی معلم دامغانی و شاعروون بیتِ عظما(شاعروون درباری جدید)اتاهن جدی ش بگرن، هر شاعرِ جدی ای، هر که کده به سرودنِ شعر کلاسیک تواناته ببو، ادونه که فسانهِ کهنی یه که باید همچون یادگاری باستانی در موزهای مدرن و درستساخته نگهی بداری. ورزش در اوزانِ عروضی، دقیقا هما انجامِ مناسکِ موزهداری یه.اگه یه بازگشتِ تمدنی در ایران پیش نیهتر، امکان نداشت که بعد ای ناگهانگیِ بنیانکنِ شعرِ فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، "نیمای غزل" ببو. علی محمد حقشناس، با ساختنِ یه نقیض، نشونی دا که نه درستای نیما اشناسه و نهای کارکردِ غزل خبر داره، تازه زبانشناس هم هستر. غزلِ به اصطلاح اجتماعی بهبهانی با افولِ قدرتِ سیاسیفرهنگی اصلاحات، فروکشی که و در پیی هم جوکواره تلخلوسِ قرص و سکس و خشونتزدهِ غزلِ پستمدرن واردِ بازار بو: کاپشنی سزاوارِ عصرِ احمدینژاد.
با خوندنِ یه دو شعرِ نوِ تو متوجه بودوم که......صبر کن شعروون گیشتری ایشت بخونوم.
پیشاپیش بدون که مو هر چی در قلمرو شعر و ادبیات(الان منظوروم همی چیزونی یه که ممکنه در بارهِ دیگرون قلمی کنم) انویسوم بی تعارف و تکلف و پدرسوختگی و عشق و کینه و دوستیدشمنیون رایجه. تنها خودِ شعر و ادبیات برای مو مهمه، مهمترای خودوم و دیگرون. اتفاق کوته که مو پدر بعضیای یه بتونگزرِ شعر و ادبیات در بیاروم و حتا پروای دوستی یا به ویژه پیشکسوتی شونم نکنم ولی وقتی پای ستونِ سخنشون در میون بیه با جان و دل قدرِ کارشون بدونوم. بعدا ای یه نمونه برخوردونوم خوی "دایناسرواران"ِ ژوراسیکپارکِ تمدن برات ارستوم.
...
در جریان و بعد ای مهمونی خیلی حالم بد بو که نتاهستوم زوته برات بنویسم.
فدات.
اشتراک در:
پستها (Atom)
دیو شدم د
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...

-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
جریانِ این عشقِ ریشنفکرانِ اسلامیرانیست به موی گندیده چیست؟ آیا این یک فتیشِ نوین است؟ آیا این مو از پیازمو گندیده یا از سیرمو؟ از...
-
آینه ی شگفتی زیبا: مهناز طالبی تاری آنکه دیرزمانی پیش گفت: "من با هیچ چیز مربوط به انسان بیگانه نیستم."، خواست حساب سخن خ...