درود و دمات گرم مسعودا،
زبانِ تو در شعرِ کهن، نرم و ورزیده یه و پشتوانهِ فرهنگیِ سنتیِ خودی داره و با وزن هم رفتاری آسوده و مطمئنه و به اصطلاح، در سرزمینِ آشنا.
خودت ادونی که یه سرزمین، بعد ای درازگاهِ بعد ای بیدل و متسبکون به سبکِ هندی، تاریخا تابوتا هفتدههای ابو که دگه ژئوپوئتیکِ خودیای دست داده و فقط امثالِ علی معلم دامغانی و شاعروون بیتِ عظما(شاعروون درباری جدید)اتاهن جدی ش بگرن، هر شاعرِ جدی ای، هر که کده به سرودنِ شعر کلاسیک تواناته ببو، ادونه که فسانهِ کهنی یه که باید همچون یادگاری باستانی در موزهای مدرن و درستساخته نگهی بداری. ورزش در اوزانِ عروضی، دقیقا هما انجامِ مناسکِ موزهداری یه.اگه یه بازگشتِ تمدنی در ایران پیش نیهتر، امکان نداشت که بعد ای ناگهانگیِ بنیانکنِ شعرِ فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، "نیمای غزل" ببو. علی محمد حقشناس، با ساختنِ یه نقیض، نشونی دا که نه درستای نیما اشناسه و نهای کارکردِ غزل خبر داره، تازه زبانشناس هم هستر. غزلِ به اصطلاح اجتماعی بهبهانی با افولِ قدرتِ سیاسیفرهنگی اصلاحات، فروکشی که و در پیی هم جوکواره تلخلوسِ قرص و سکس و خشونتزدهِ غزلِ پستمدرن واردِ بازار بو: کاپشنی سزاوارِ عصرِ احمدینژاد.
با خوندنِ یه دو شعرِ نوِ تو متوجه بودوم که......صبر کن شعروون گیشتری ایشت بخونوم.
پیشاپیش بدون که مو هر چی در قلمرو شعر و ادبیات(الان منظوروم همی چیزونی یه که ممکنه در بارهِ دیگرون قلمی کنم) انویسوم بی تعارف و تکلف و پدرسوختگی و عشق و کینه و دوستیدشمنیون رایجه. تنها خودِ شعر و ادبیات برای مو مهمه، مهمترای خودوم و دیگرون. اتفاق کوته که مو پدر بعضیای یه بتونگزرِ شعر و ادبیات در بیاروم و حتا پروای دوستی یا به ویژه پیشکسوتی شونم نکنم ولی وقتی پای ستونِ سخنشون در میون بیه با جان و دل قدرِ کارشون بدونوم. بعدا ای یه نمونه برخوردونوم خوی "دایناسرواران"ِ ژوراسیکپارکِ تمدن برات ارستوم.
...
در جریان و بعد ای مهمونی خیلی حالم بد بو که نتاهستوم زوته برات بنویسم.
فدات.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر