یادِ آن یکی اسماعیل خویی
اسماعیل خویی دوردستها
نه آن ملکالقصاید کاروانسرای اخبار روز
بر گورهای ما همه
خودش را-
بهارستانی از کوه
غنیمتِ بیشمارسنگِ مرگ-
فرش کرده است
گهوارهجنبانِ ما همه نیز
عرش بوده است
یادِ آن یکی اسماعیل خویی
اسماعیل خویی دوردستها
نه آن ملکالقصاید کاروانسرای اخبار روز
بر گورهای ما همه
خودش را-
بهارستانی از کوه
غنیمتِ بیشمارسنگِ مرگ-
فرش کرده است
گهوارهجنبانِ ما همه نیز
عرش بوده است
برداشتن راه از پیش پا
رفتن از ریشهِ سنگ
سنگِ نخست
تا ستیغ هزاران پایی خود
در آغوش سفید و سردِ هوا
گمشدن
پیدا شدن
با ژستِ اورست
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...