دریا
دریچهیا
یا دروازه
یکی میخزد
یکی میپرد
یکی میگشاید
توی خود از خود
خود را
با ماهیچههای موّاج
لغزان در سراسرخود
می تپد
می کشد
می درخشد
واژه
جیغ
آینه
سایهیِ گنگ
آغوشِ کر
خوابِ کور
چرا نخارد زبان
در بسترِ ژرف
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...