ای دشمنِ ناموسِ کیهان!
من هم خیلی خوشحال شدم که اینجا با هم شام خوردیم و وقتکی را سپری کردیم!
خوشحالتر از اینکه کرهیونیکورن از دستپختِ من خوشاش آمد!
آی کیف کردم!
اما اما اما....امان از گافستمِ آن زنکهِ شلختهای که گاهی از توی دهانِ پ خانم خودش را به بیرون پورچ میکند و به عمرِ دیگران پورچال میزند:
من امکان ندارد مادرِ تو را از نسلِ مثلا سیمین بهبهانی یا دانشور به شمار آورم یا به پدرت بگویم که زمانی که تو و جنتی جوان بودید هنوز مهبانگ ورنترکیده بود!
این دومین بار یا شاید هم چندمین بار است که آن شلختهِ ساکنِ دهان یا نطقِ تو مرا از نسل نزدیک به نودسالههایی چون مشایخی و انتظامی به شمار میآورد!
آخر فرض کنیم که تخیلِ تو آلامد است و پیرو مشاهیرِ رایج، ولی چشم و گوشات را که دیگر به اجاره ندادهای: آن پیرمردهای خمیدهِ خایهِ حلاجآهنگِ آفتابلبِ بامِ کسکش کجا و خدنگامیدِ وحشیانِ جهان(دستِ کم تا هنوز، پیش از آنکه از پا افتاده باشم!)کجا!
یعنی تو اینقدر سرسری و کورسنج و بی تمیز و اندازه هستی که مرا با اطمینانِ ناظمهای مدرسه کنارِ از کارافتادههای از پهلوی تا جیمالف میگذاری!
خوش به حالِ آنها که توانسته اند اینقدر عمر کنند و همچنان سرِ پا باشند، شاید من این بخت را نداشته باشم، راستاش اگر به شصت و نه سالگی یا به احترامِ سنِ پایانِ مادرم هفتاد و هفت سالگی برسم از سرم زیاد است ولی هنوز و همچنان در پنجاه و هشتسالگی از تصور همسن و سالی خودم با انتظامی و مشایخی و نصیری(یک بار دیگر مرا از نسلِ شاملو اینها میدانستی!)روانم پنچر میشود!
سنّ و سال برای من چندان مهم نیست مگر وقتی که شاهدِ چنین ناشیگریهایی میشوم!
آیا با اینقدر پیرشماری من و "نسل"ام افادهِ لیبیدیکات را نوازش میکنی؟
آخر چه لطفی دارد با پیرمردهای لرزانِ عصازنِ حیفِ کیرنشستن!
چه افسوسِ کسهایی تحویلِ منظومه داده این شمسی خانم!
زنِ به آن نازی چرا اینقدر نتراشیده میشود گاهی!
آی!
چه دارم گله بسیااااااار!
امیدوارم به بساندازه با این سطرها فانیمیکرت سوخته باشد!
می دانی جریمهِ چنین زمختیهایی چیست؟