بهبه و سلام "ای خدا را شنیده"ِ آته ئیست،
خیلی خوشحال بودوم و مبارک ببو که سرانجام برای بار دوم هممیهن بودین!
خوش یهتی به کانادا و امیدواروم که هر چه زودته تو یه کشور بی همتا جا بکهی و زندگی خودت پیش ببری!
مو شماره یکیای دوستون صمیمی م که بهتر ای خودت نبو، آدم جونی یه، و سی سال گیشته خوی همسر ژاپنی ش و دو فرزندی ونکوور زندگی اکنن، ادهم که خویشی تماس بگری.
یه دوست، محسن فرد، بازرگانه و تو کار واردات و صادرات مواد خوراکی.
اصلی یزدی یه ولی تو زاهدان و بلوچ گزر بوده.
آدم باحال و شعردوستی هم هه وقتی پیالهای بزنه که همیشه ازنه.
اگوم که حواسی ورشت ببو، هر چند که خوشبختانه آدم مستقلی هستی، ولی به هر رو مهمه که آدم تو شهر و کشور تازه ای کسونی بشناسه و گاهی راهنمایی بگره.
در باره شعر و شاعری هم، مو یکی دو دهه یه که تکلیف خودوم خوی شعر و شاعری روشن کرده:ای شعروم دوسته، نه شعر رایج، شعر آزمونی و بی رابطه با بازار و هیاهووونی، ولی کار و بار چندانی خوی جماعتای پشگ-گیشتر شاعر نداروم.
آ کمیاب شاعرونی که هم که مو ممکنه گاهی خویششون دودرادور تماسی بگروم هم اهل انجمن و بزم و محفل شاعرانه اصلا نهن.
ونکوور دو سه دفعه برای شعرخونی دعوت بودوم ده بیست سال پیش و اصولا نه اتی و نه ونکوور و جاوون دگه خوی اهالی شاعر تماسی نداروم.
گاهی ممکنه مجلهای ویژه شعری، ای مو درخواست شعر بکنه، اگه خوشوم بیه ارستوم.
تازگیون مجله وزن دنیا، که گویا حرفهای و ویژه شعر مدرنه، به وسیله مهدی گنجوی،ای مونی شعر خواست مونم یه فصلای یه کتابی م براشون رستا که قراره تو یه شماره تازهشون در بیه.
په در یه قلمرو، مو اهل خلوتوم و اصلا به درد ایجاد ارتباط تو و هچکسی دگه با بازار شاعرون ناخوروم.
هر وقت مشخصا فکرت که که ممکنه کاریای دست مو برای تو قوم و خویش عزیزوم بر بیه بی درنگ بگو که انجام بدهم.
شماره محسن فرد ارستوم برات، براش هم انویسوم که تو قوم و خویش عزیز مونی، زنگ بزن ورشی.
روی عزیزت اچوکوم.
به امید دیدارت روزی هر جا که بو
حسین
خیلی خوشحال بودوم و مبارک ببو که سرانجام برای بار دوم هممیهن بودین!
خوش یهتی به کانادا و امیدواروم که هر چه زودته تو یه کشور بی همتا جا بکهی و زندگی خودت پیش ببری!
مو شماره یکیای دوستون صمیمی م که بهتر ای خودت نبو، آدم جونی یه، و سی سال گیشته خوی همسر ژاپنی ش و دو فرزندی ونکوور زندگی اکنن، ادهم که خویشی تماس بگری.
یه دوست، محسن فرد، بازرگانه و تو کار واردات و صادرات مواد خوراکی.
اصلی یزدی یه ولی تو زاهدان و بلوچ گزر بوده.
آدم باحال و شعردوستی هم هه وقتی پیالهای بزنه که همیشه ازنه.
اگوم که حواسی ورشت ببو، هر چند که خوشبختانه آدم مستقلی هستی، ولی به هر رو مهمه که آدم تو شهر و کشور تازه ای کسونی بشناسه و گاهی راهنمایی بگره.
در باره شعر و شاعری هم، مو یکی دو دهه یه که تکلیف خودوم خوی شعر و شاعری روشن کرده:ای شعروم دوسته، نه شعر رایج، شعر آزمونی و بی رابطه با بازار و هیاهووونی، ولی کار و بار چندانی خوی جماعتای پشگ-گیشتر شاعر نداروم.
آ کمیاب شاعرونی که هم که مو ممکنه گاهی خویششون دودرادور تماسی بگروم هم اهل انجمن و بزم و محفل شاعرانه اصلا نهن.
ونکوور دو سه دفعه برای شعرخونی دعوت بودوم ده بیست سال پیش و اصولا نه اتی و نه ونکوور و جاوون دگه خوی اهالی شاعر تماسی نداروم.
گاهی ممکنه مجلهای ویژه شعری، ای مو درخواست شعر بکنه، اگه خوشوم بیه ارستوم.
تازگیون مجله وزن دنیا، که گویا حرفهای و ویژه شعر مدرنه، به وسیله مهدی گنجوی،ای مونی شعر خواست مونم یه فصلای یه کتابی م براشون رستا که قراره تو یه شماره تازهشون در بیه.
په در یه قلمرو، مو اهل خلوتوم و اصلا به درد ایجاد ارتباط تو و هچکسی دگه با بازار شاعرون ناخوروم.
هر وقت مشخصا فکرت که که ممکنه کاریای دست مو برای تو قوم و خویش عزیزوم بر بیه بی درنگ بگو که انجام بدهم.
شماره محسن فرد ارستوم برات، براش هم انویسوم که تو قوم و خویش عزیز مونی، زنگ بزن ورشی.
روی عزیزت اچوکوم.
به امید دیدارت روزی هر جا که بو
حسین
...
ندرت عزیزوم،
امیدوار هستوم که روزبروز زندگی ت خوشته ببو.
جای درستی یهتی و بخت بسیار یارت بوده چون دگه در کشورون غربی به روی دنیا داره بسته ابودنه، مگه به روی پولدارون کلان و کسونی که تخصص علمی دارن.
ای فرجالله و موتور ایژی و خونه ش تو خاتونآوا نزدیک خونه خدابیامرز، ملاحاجی و گوچگونی، خوب یادمنه.
نادونوم فرجالله هنو زنده یه، خدا عمری بدهه، یا نه.
به هر رو، یه آدم یکیای بی حاشیهترین آدمون تو طایفه دورو و دغلباز و بسیار عزیز و دوستداشتنی سید و آخوندونر، کاری به کار کسی نداشت و ای همه رفتار نکوهیده قوم و خویشون عزیزمون، به ویژه چاپلوسی و غیبت، برکنارر.
حتی فکر کنوم زنی همای یه طایفه نگه.
برای مو خیلی جالب و احترمانگیزر یه ویژگیون فرجالله.
چوکی عباس هم مثل خودشنر.
به خاطر آ خاطرهوون دور و مبهم که اصلا ای یادوم نروته چند نکته بسیار دربایسته در باره زندگی تو کانادا خویشت اگوم تنها به یه دلیل که سی و شش سال تجربه زندگی در یه کشور و خوی هفتاد و دو ملتی داروم:
۱-بی درنگ بره سر درس و کلاس زبان انگلیسی و همه حواست بده به یادگیری یه زبان کهای شناسنامه برات مهمتر ابو(حتما خود دولت برای یه دوره شش ماهه یادگیری زبان رایگان اهله و تو یه مدت کمک مالی هم ورشت اکنه)ای یه موقعیت برای یادگیری درست و اصولی زبان، دست کم در حدی که بتاهی تو یه کشور کار و باری برای خودت دست و پا کنی یا راه بگیزی، استفاده کن. یادت نرو که زبان کار یه عمره و آدم هر روز چیز تازهای یاد اگره. تا اتاهی خوی دیکشنری دوستی کن. به ویژه انگلیسی به انگلیسی ش.
پناهنده وون یا مهاجرونی که دل به یادگتن زبان نادهن بعدا دچار مشکلون غمانگیزی ابهن.
۲-بعد ای زبان، فورا بره دنبال یادگتن یه کار درست و حسابی، یه حرفهای که بتاهی توش پیشرفت کنی و زندگی ت روش بسازی(اگه خواستی شاعری هم بکنی بهتره اول بتاهی زندگی خودت تامین کنی و نیازمند هچکه نبهی، حتا یا به ویژه برار و نزدیکترین کست)
بعدا چه بخواهی چه نخواهی، به ویژه اگه در زبان و کار، پیشرفت نکنی، دچار یه دوره دلتنگی شدید برای یار و دیار و خلاصه زندگی ایرانی ت ابهی. یه دوره اگه حواست ببو اگذره، وگرنه ممکنه پناه به چیزی برای تسکین ببری:
۳-کسونی کهای فرهنگ اسلامی ایان، مستعد افراط و تفریط در الکل و پناهبردن به خراباتن، حواست ببو که خوی نوشخواری صفا کنی(قلیون چه خوش است گاهگهی بکشی....)و هرگز به خودت اجازه ندهی که سوارت ببو. ما به سادگی یاو خوردن اتاهین الکلی ببهین(نمونه ش خودوم، که البته شرایط آ سالون ما و آزمودهوون ما با نسل تو فرق داشت. مو البته دوازده سال پیش،ای خودومای همه آلایشون نجات دا:ای الکل و بنگ و کوکایین و خلاصه هرج و مرج محض، چهار سال پیش هم سیگاروم ترک که. آسیب زیادیم به خودوم زه ولی بسیای زندگی سپاسگزارم که به مونی الهام دا کهای خودوم نجات بدهم.)
ونکوور شهری یه کارتپستلی. زیبایی ش به حساب نایه، هواش همای همه جای کانادا بهتره اگه بتاهی به بارشتونی عادت کنی، ولی بندر عجیبی یه و اگه حواست نبو، خیلی زو اتاهی مبتلا و گرفتار ببهی.
بسیار مهمه کهای همی اول بدونی خوی که نشست و برخاست اکنی.
۴-تا اتاهیای یه افراط و تفریطون "من و تو"یی و ایراناینترناشنالی بپرهیز. حزبون و گروهونی هستن که کارشون دامهشتن برای تازه واردونی چون تویه. اگه واقعا اویتت خوی اسلام مبارزه کنی، بهترین راهی یه یه کهای یه ویروس هزار و پونصد ساله بشناسی و ای خودت نسبت به آ ایمن کنی. الحاد و کفر و کافرپیشگی من و تو پسند، پشتی یا اسرائیله یا آمریکا یا حتا عربستان سعودی، و کاربرد سیاسی داره. یه روز ممکنه چشم وا کنی و بدیدی که عمر خودت تلف حرف مفت کرده. حزب کمونیست کارگری و سلطنتطلبون رنگارنگ و نوکرون بیگانه خوی تئاتری فریبندهای شعار و دروغ و دغل، منتظر صید تازه یه.
باور کن، هچ هنری در الحاد و ایمان نی، چون هر کدوم اتاهن جاشون به همدگه بدهن. گیشتر یه به اصطلاح آته ئیستونای حزباللهیون هم متعصبترن.
تو الان دگه نیازی به شامورتی بازی نداری. پذیرفته بودی. بره دنبال کار و زندگی . زندگی جدیترین چیزی یه که ما دارین، و همه اویشون همی دارایی بی جایگزین ای ما بگرن یعنی صرف حرف مفتی کنن.
ما ای یه کشور و به ویژه ای یه طایفهای ایایین که توش لاف و گزاف و خودنمایی و واقعیتگریزی و ای همه بدته، تخریب استعداد و هوش و حواس، مثل حلوا خوردنه(کجائیای حلوای سید و آخوندپسند!)
یه آدم درستی زمانی گفتی: اندازه خودت را بشناس، خودت را شناختهای!
تا اتاهیای یه گپون دهنپرکن توخالی فاصله بگه. به جاش روزی ده واژه نو بیاموز. کتاب بخون. یکیای خوشیون ناب زندگی کتابخوندن یا فیلمدیستن یا ایجاد رابطه با دلبری به زبانی دگه یه. زبانی نو. زبان زندگی در کشور نو.
۵-بی زبون و کار و درستادارهکردن زندگی، دلبر و عشق و خلاصه زندگی مشترک هم تبدیل به یه چیزی افسوسانگیز ابو.
۱۰-۴-همه حرف: وقت خودت هدر نده! زندگی مثل برق و باد اگذره. چشم وا اکنی ادیدی چهل سال گذشته. په بکوش و برای خودت زندگیای درست کن که حسرت نخوری. خیلی خوشه که آدم بتاهه به قوم و خویشون خودی کمک کنه، به ویژه کمک مالی، ولی اگه حواست نبو، یه دفعه ادیدی انبوهی آدم چشم به راه کمک توین. نه اهلن زندگی کنی و نه خوشون ارن دنبال کار و زندگی. مو تا حدود زیادی یه اشتباهوم که. تو نکن! هچکه خدای کسی دگه نهه. کمک گهگدار بله، ولی ایجاد وابستگی مالی نه! به پدر و مادر و بایی بیبی پیر با جان و دل کمک کن نه به جوونون مفتخور!
تو اگه خونه مو یهتری، برات بهترین غذام درست اکه، یه گپونی که نشتوم و با حوصله برات نوشتوم حکم هما پذیرایی داره و نه تبلیغ و نصیحت.
بعدها ادیدی که مو یه گپونوم بیربط ننوشت برای تو.
سی و نه سال تجربه م چکند تو چند سطر.
روزگارت خوش.
وقتی دگه خوی هم گپ ازنین، الان مو به خاطر بیماری آمفیزم خیلیای وقتون صدام تعطیل ابو یا بعدای کمی گپزدن اگره. مو چندان آدم حرافی هم نهوم. برای همی نوشتوم برات.
حسین