۱۳۹۸ تیر ۲, یکشنبه

چنان د

چنان دستی از آینده خواندم
که درد‌هایم از دم
لالایی مرفین شدند
زخم‌هایم از قهقهه شکفتند
نه!
جانم!
ببخشید!
نه به سوی این خلا روم
نه خواهم سراغ‌ام آید
بر می‌گردم به اکسیژن بوق
یا با دم جاودانه زندانی
فرو می‌روم در دل دم!
تمام!

۱۳۹۸ تیر ۱, شنبه

چنان د

چنان دستی در آینده بردم
که آستین گذشته افتاد

فستیوال جهانی شعر

امشب در فستیوال جهانی شعر، شعر‌خوانی داشتم.
با گروهی از شاعران کانادایی از رگ و ریشه‌های زبانی‌فرهنگی چند قاره.
این شعر‌خوانی، امروز، همزمان یا با فاصله‌های زمانی ناگزیر در صد و شصت کشور با این عنوان برگزار شد:
نه به جنگ!
صلح را در بر بکش!
امروز روز ملی بومیان("سرخپوستان")هم بود روزی بس ارجمند و بخشی بس گیرا از برنامه را هم دو سه شاعر و خواننده بومی ویژه کردند.
ویدئو‌هایی از این شب را قرنی دیگر همینجا پست خواهم کرد!
فاک جیهادی-دونالد ابو ایوانکا الامریکی!
آمین!



۱۳۹۸ خرداد ۲۶, یکشنبه

افشینا، م

افشینا،
مرسی از حرف هایت.
همانوقت هم که آن کامنت را خواندم دانستم که سرریز خشم است از سوی آدمی که اهل سیلی نیست.
کشتارهای هول انگیز با سیلی و مشت و دشنام های شیک شاعران آغاز می شوند.
هم در یوگسلاوی هم در رواندا و هم در سوریه شاعرانی بودند که خشم را پرچم کردند.
من به یاد دارم که برخی از ایرانیان حتی در همدردی با آن برخی از شاعران سوریایی بیانیه دادند.
غافل از اینکه این دومی ها برای نیابتی های ناتو رجز می سرودند.
تازگی ها عبد الباسط ساروت کشته شد.
این یارو فوتبالیست بود بعد توی همه گروه های سربُر وهابی از جمله داعش بُر خورد و آخرش سر از یک گروه آدمخوار دیگر در آورد.
نمی دانی همان شاعران سوری چه مرثیه هایی برایش حیف و میل کردند حتی ایرانیانی او را قهرمان انقلاب سوریه خواندند.
او چنین ترانه هایی می خواند: به اذن الله علوی را سر می بریم شیعه را...
داستان های هول انگیزی از خودمانی شدن شاعران و نویسندگان با خشونت واگیردار در نسلکشی ها هست.
خمینی با این دو جمله: کودتا...سیلی اسلام به مصدق بود...من تو دهن این دولت می زنم، خشونت هایش را آغاز کرد.
اگر دقت کرده باشی آخوند ها خیلی از وصف سیلی و زدن خوششان می آید.
من که سیلی های پدر آخوندم را خورده ام می دانم چه می گویم.
یاد پیرمردم شاد که از جمهوری اسلامی دیوانه شد.
نخست سیلی از سیلی می آید آنگاه موصل ها زیر خروارها جنازه چند ساله می پوسد.
من می خواستم تو را که شاعر آرام و بی آزاری می شناختم متوجه تکانی کنم که از آن کامنتت لرزیدم وگرنه من خشونت را می شناسم.
ترویج نخواسته خشونت از سوی اهل سخن، می تواند جنگ داخلی را آسان تر کند.
باید میان ما با براندازان به هر قیمت و اهالی خشونت پرور رژیم تفاوتی باشد.
اشاره ام به رضا فرخفال بود که دیگر دارد رسما به نام میهن دوستی از اسراٸیل و آمریکا یعنی لات های اصلی میدان خاور میانه دفاع می کند.
برای همین او را جهادی خفن دمکراسی نامیدم.
من به این دلیل از فجازی دوری گزیدم که دچار و شریک خشونت نشوم و به آن خو نگیرم.
تو ممکن است سیلی یی بزنی و بگذری من از اسلحه بر دوش انداختن می هراسم.
چند بار پیشتر کسانی را در فیسبوک و با انگشت ها تا مرز سکته و سنکوپ مالاندم.
هیچکس از خشونت در امان نیست.
به ویژه ما که واقعا اهل اش نیستیم.
در باره رویایی من همچنان بر این باورم که ایناف ایز ایناف.
او سیری ناپذیر است.
من در نوشته ای چند سال پیش پیشنهاد کردم که سرومی از ستایش و پرستش و ویاگرا و تو بهتر از همه حتی خودتی به او و دو سه اوی دیگر نصب شود و آنها را در دود و بوی کباب و شراب و خش خش دامن های دلبرکان سرکش وجوانان سینی به دست، برابر تلویزیون ها و رادیو هایی که فقط آنها را می نمایند واز آنها می گویند بگذاریم تا ته مانده عمر را تا چکه واپسین بنوشند.
او برای روشن نگه داشتن موتور نام، خودش را آلوده کسانی می کند که شعر از دیدنشان بیهوش می شود.
تنها نگاه کن ببین چه کثافت امنیتی منشی سایت و پیج های مجازی او را اداره می کند.
آخرین نوشته من در باره رویایی و براهنی خطاب به همان مردک بی ربط به شعر بود به نام محمود ایمانی.
شاید حافظ هم شخصا قادرمحبه خودپرستی بیش نبوده.
خوشحال ام که ما از او تنها سخن اش را می شناسیم.
رویایی زمانی شاعر دوستمداری بود ولی از زمانی به بعد پرستنده مدار شد.
افشین، من مدت هاست که دیگر با شاعران و به ویژه شاعر خودم سر و کاری ندارم.
شعر را عشق است.
مدت هاست که تنها در وبلاگ خودم جوش پست می کنم و تازگی ها هم در کانال تلگرامی ام.
برایت خواهم فرستاد و تو مختاری هر چه دل ات می خواهد از آن دو جا برداری و هر جا از جمله در این باره تازه منتشر کنی.
مرسی+خ=مرسیخ...ها ها...دور از جانت.
گاهی هم میگویم مغسیخ بوکوفت.
من تو را دوست و ارجمند می دارم و قدرت را می دانم.
روبوسیخ-خ

۱۳۹۸ خرداد ۲۵, شنبه

دم‌ات گ

دم‌ات گرم افشین‌جان،
لطف کردی.
من دیگر حوصله شرکت در پروار‌کردن این نام‌های بیش از حد پروار‌شده را ندارم.
شاید اگر سخن از شاعر نشناخته ولی مستعد و شور و شوق‌انگیزی در میان  می بود من هم چند خوانده‌ام از او را می ستودم.
من شش‌هفت بار در باره دیگران نوشته‌ام چهار بار‌ش اندر شکوه سخن رویایی بوده.
رویایی آن سال‌های دور که شعر‌ش"علوفهِ عوام"تویتر و اینستاگرام نبود و هنوز هم نمی تواند باشد چون کسانی که هم از ریش سایه و هم از اشک عکس حسین پناهی آویزان‌ا‌ند نمی دانند که نمی توانند بر بند نامرئی بند‌بازی کنند هر چند که این روزها می بینم که شعر رویایی را هم در توییتر، همنشین ریش و اشک کرده‌ا‌ند.
شعر او را دوست دارم ولی دیگر از چرب‌نویسی در کار و بار نام‌های چاق خوش‌ام نمی آید.
من شب‌ها در کوه‌جنگل راه می روم و روز‌ها با تلسکوپ به آینده جهان چشمک ناپاک می زنم و دیگر در بند کلسترول این نام‌های دامدار یا دام‌مدار نیستم.
راست‌اش را بخواهی دیگر این نام‌ها به تخم چشم چپ‌ام هم نیستند.
شاعر ایرانی از هفتاد و هفت‌هشت به بالا خیار‌کسته و حتا هندوانه‌کسته می شود.
دو خیار‌هندوانه کسته سرنمون راژمان شمسی خانم، همین رویایی و براهنی‌ا‌ند:
دریغا!
نخستی نوبل هم نگرفت دومی هم آلزایمر گرفت.(خوشا به سعادت‌اش!)
من با شعر و شاعرانی دیگر، سنگ‌ها و درختان و جانوران شبگار، سر و کار دارم.
این شاعران روزگار را به اهل روزگار می سپارم.
آن روز که در کامنتی از تو زیر نوشته‌ای از جهاد‌ی خفن دمکراسی، فرخفال،  خواندم که به آینده نزدیک لندن، مژده زدن یک سیلی به علی علیزاده می دادی به خودم گفتم:
...هوم! آنچه آدمی به خودش می گوید میان خودش و خودش می ماند.
خلاصه مرسیخ ‌ای شاعر سیلی‌های آینده.

۱۳۹۸ خرداد ۲۳, پنجشنبه

درود‌ها و

درود‌ها وکیلا،
ببخش که دیر نامه‌ات را باز کردم و اکنون به آن پاسخ می دهم.
اندکی روان‌ام به خاطر کس‌مشنگ‌بازی‌های تلخ و شیرین این فرست‌لیدی کوبایی جگرگوشه از راه دور، مشنگ‌کس شد.
سید‌آباد از دیرباز در کتاب‌های من بوده، حتی شعر‌ی هم به نام صبح سید‌آباد دارم.
این روستا‌ی زادگاه من است و یکی از ده پانزده هزار پارچه روستا‌های آباد و سرشار از نخلستان‌ها و لیمو‌زار‌های رودبار جیرفت، که نود و پنج درصد آنها را خشکسالی غبار کرد، از جمله سید‌آباد جان و دل مرا که روزی گوشه‌هایی از آن را برایت خواهم نوشت.
در باره آن دختر بینوا و خانواده‌اش در حرف‌هایت دقیق شدم: این شرکت‌های غربی، سرچشمه همه دیوانگی‌ها استرس‌ها و زبون‌شدگی روان صد‌ها میلیون انسان ظاهراً شیک خوشبخت بیچاره‌ا‌ند.
کار این بینوایان را می سوزد. طبقه نوین کارگر به راستی همین کارمندان و مهندس‌های اینگونه شرکت‌هایند.
زمانی به چشم خود دیدم که دو سه تن از دوستان کار‌سوخته شدند و تا مرز از کار‌افتدگی افسرده وکاسته شدند هر چند خوشبختانه کمی میان خود و دوزخ روتین فاصله انداختند و خوب شدند و باز برگشتند به همان کارها، خانواده و و بچه شوخی‌بردار نیست.
اینطور که به کبکی‌ها خیره شده‌ام این مردم که ادامه دلچرکیدگیِ نهان همان فرانسه افزون بر آمریکا‌بارگی ا‌ند از مستعد‌ترین آدم‌هایند برای جنون.
کبکی‌های بسیاری دچار شیزوفرنی یا گونه‌ای دیگر از بیماری‌های روانی‌ا‌ند.
اینجا واقعا می تواند روان‌نژند صادر کند: چه مید این‌کانادا‌هایی بفرستیم به هند و چین برای تلطیف نظام سوسیال‌کاپیتالیستی و کاستی آن دو مهد تمدن.
من اینجا افسرده شدم و اینجا بیشترین شمار مردم افسرده‌ا‌ند و و درجه مصرف قرص‌های این قلمرو هول‌انگیز است.
خودم دو سه بار ناگزیر به قرص‌خور‌ی شدم بار اصلی پس از مرگ مادرم که اصلا نمی توانستم آن را بگوارم.
یکی از دوست‌های دکتر‌م گفت حسین، چند ماهی بخور و بعد بگذار کنار.
همین کار را هم کردم و دو ماهی حال‌ام به شد و پس از شش ماه گذاشتم کنار و بهتر دانستم که با افسردگی جوری دیگر برخورد کنم.
ببخش، الان می روم فرست‌لیدی را طلاق می دهم و بر می گردم.
هی نامه می نویسد پاسخ‌اش را نمی دهم تا جگرش از هجران‌ام کباب شود.
حتی تمرین زن و شوهری هم نزدیک به محال است.
(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
خداحافظ ‌ای سعادت جاودانه!
درود ‌ای تنهایی ژنتیک!
...
خلاصه فدات.

۱۳۹۸ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

ای د

ای دکتر کانسیلییری زردچوبه فروش،
دیروز دل‌ام برایت تنگ شده بود امروز نسخه‌ات رسید.
به زودی سرحال شوم برایت می نویسم.
آن قرص را هم خواهم گرفت، لیک بدانک این سرما‌خوردگی از آن گونه‌های همگانی نیست و ویژهِ ریه‌های آمفیزما‌زده است و نتیجه چهل سال سیگار‌کشی.(به جای خود‌کشی هم می شود این ترکیب منحوس را به کار برد)حتی ریخت و رخسار‌ش هم به آن سرما‌خور‌ی‌ها نمی ماند بلکه با درد سینه و پشت و تازگی‌های سراسر تن خودش را نشان می دهد یعنی فورا ریه را دچار چرک و آنتی‌بیوتیک‌لازم می کند.
تازگی‌ها من هر گاه کفران زندگی کردم دچار بلا شدم: چند بار دل‌ام از این جهان و جهانندگان‌اش تیره شد.
با خودم گفتم بگذار از این سینما‌ی شوم بزنم بیرون و این فیلم هول‌رسوا‌کن را فراموش کنم.
هر گاه این جور فکر‌ها به سرم زد بیماری خودش را با چهره کارگردانی بی‌هنر ولی سمج نشان داد: اگر فیلم‌ام را تا پایان نبینی می کشم‌ات!
-به‌به! چه لطفی! بفرما بکش!
نکته این است که من دیگر در باره مرگ یا به قول کمونیست‌های عجم، مرگ خود‌خواسته، احساساتی نمی شوم و آن را تنها بیرون‌زدن از سینما می دانم و در حالت نخست، پشت سر گذاشتن سینمایی برای رفتن به سینمایی دیگر به ویژه اگر فیلمی هم در کار نباشد.
فیلم راستین خود تماشاگر است و این جهان سینما‌رکس پیش از آتش تشیع‌اش.
چغلی‌ات را به دکتر می کنم.
آهای گارسن!
پس این قرص زردخوبه من چه شد!
دِ ! انگار سرحال شدم برایت نوشتم!
روبوسی با ستار و شعله و زادگان.

۱۳۹۸ خرداد ۱۸, شنبه

درود ا

درود ای فرهت مهربان،
مهر تو همیشه به وقت می رسد.
مرا این آمفیزم تا پای مرگ برد.
تنها ماه می سه بار برایم آنتی بیوتیک نوشتند و روده هایم دیوانه شدند سپس برای ایستاندن اسهال ناگزیر به مصرف پروبیوتیک شدم.
بار آخر، در میانه ماه می، با آمبولانس مرا از فرودگاه به بیمارستان بردند.
به خرج کردیت‌کارت رفته بودم سری به دلبرم بزنم.
در اثر عفونت دوباره ریه سر تا پایم دچار دردهای جانکاه هرگزنیازموده شد.
خلاصه جانم به لب رسید دور از جان ات.
حالا بهترم و با راه رفتن و دوچرخه سواری می کوشم به خودم کمک کنم.
با اینکه فلوشات سالانه و آن یکی آنتی نامونیای پنج ساله را زده ام به سادگی سرما می خورم و باز ریه چرکین می شود.
خلاصه این وضع من است.
یک زندانی دیگر کم داشتیم یکی از خواهرزاده هایم افتاد به شش سال زندان.
با همسر جوان ودو بچه نوزده ماهه و چهل روزه.
به اینها هم وظیفه خودم می دانم در کنار برادر اسیرم کمک کنم.
این فشارها گاهی چنان بالاست که دچار قهقهه های ایران باستانی(هیچ نمی‌‌دانم منظور‌م چیست، حدس می‌‌زنم زمانی‌ ما با خدا در روزی ویژه از ماه، به کل آفرینش می‌‌خندیده‌ایم) می شوم.
با اینهمه روحیه من با همین شادی های دم دست، زود خوب می شود: دوچرخه سواری و پیاده روی در هوای کوه و جنگل.
وبلاگ من برقرار است نمی دانم چرا برای تو باز نمی شود!
در تلگرام هم کانالی دارم.
امیدوارم جان ات از آن رویداد های آلاینده که اشاره کردی برکنار بماند.
رویت را می بوسم دوست والایم.

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...