دمات گرم افشینجان،
لطف کردی.
من دیگر حوصله شرکت در پروارکردن این نامهای بیش از حد پروارشده را ندارم.
شاید اگر سخن از شاعر نشناخته ولی مستعد و شور و شوقانگیزی در میان می بود من هم چند خواندهام از او را می ستودم.
من ششهفت بار در باره دیگران نوشتهام چهار بارش اندر شکوه سخن رویایی بوده.
رویایی آن سالهای دور که شعرش"علوفهِ عوام"تویتر و اینستاگرام نبود و هنوز هم نمی تواند باشد چون کسانی که هم از ریش سایه و هم از اشک عکس حسین پناهی آویزاناند نمی دانند که نمی توانند بر بند نامرئی بندبازی کنند هر چند که این روزها می بینم که شعر رویایی را هم در توییتر، همنشین ریش و اشک کردهاند.
شعر او را دوست دارم ولی دیگر از چربنویسی در کار و بار نامهای چاق خوشام نمی آید.
من شبها در کوهجنگل راه می روم و روزها با تلسکوپ به آینده جهان چشمک ناپاک می زنم و دیگر در بند کلسترول این نامهای دامدار یا داممدار نیستم.
راستاش را بخواهی دیگر این نامها به تخم چشم چپام هم نیستند.
شاعر ایرانی از هفتاد و هفتهشت به بالا خیارکسته و حتا هندوانهکسته می شود.
دو خیارهندوانه کسته سرنمون راژمان شمسی خانم، همین رویایی و براهنیاند:
دریغا!
نخستی نوبل هم نگرفت دومی هم آلزایمر گرفت.(خوشا به سعادتاش!)
من با شعر و شاعرانی دیگر، سنگها و درختان و جانوران شبگار، سر و کار دارم.
این شاعران روزگار را به اهل روزگار می سپارم.
آن روز که در کامنتی از تو زیر نوشتهای از جهادی خفن دمکراسی، فرخفال، خواندم که به آینده نزدیک لندن، مژده زدن یک سیلی به علی علیزاده می دادی به خودم گفتم:
...هوم! آنچه آدمی به خودش می گوید میان خودش و خودش می ماند.
خلاصه مرسیخ ای شاعر سیلیهای آینده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر