چنان دستی از آینده خواندم
که دردهایم از دم
لالایی مرفین شدند
زخمهایم از قهقهه شکفتند
نه!
جانم!
ببخشید!
نه به سوی این خلا روم
نه خواهم سراغام آید
بر میگردم به اکسیژن بوق
یا با دم جاودانه زندانی
فرو میروم در دل دم!
تمام!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر