درود ای فرهت مهربان،
مهر تو همیشه به وقت می رسد.
مرا این آمفیزم تا پای مرگ برد.
تنها ماه می سه بار برایم آنتی بیوتیک نوشتند و روده هایم دیوانه شدند سپس برای ایستاندن اسهال ناگزیر به مصرف پروبیوتیک شدم.
بار آخر، در میانه ماه می، با آمبولانس مرا از فرودگاه به بیمارستان بردند.
به خرج کردیتکارت رفته بودم سری به دلبرم بزنم.
در اثر عفونت دوباره ریه سر تا پایم دچار دردهای جانکاه هرگزنیازموده شد.
خلاصه جانم به لب رسید دور از جان ات.
حالا بهترم و با راه رفتن و دوچرخه سواری می کوشم به خودم کمک کنم.
با اینکه فلوشات سالانه و آن یکی آنتی نامونیای پنج ساله را زده ام به سادگی سرما می خورم و باز ریه چرکین می شود.
خلاصه این وضع من است.
یک زندانی دیگر کم داشتیم یکی از خواهرزاده هایم افتاد به شش سال زندان.
با همسر جوان ودو بچه نوزده ماهه و چهل روزه.
به اینها هم وظیفه خودم می دانم در کنار برادر اسیرم کمک کنم.
این فشارها گاهی چنان بالاست که دچار قهقهه های ایران باستانی(هیچ نمیدانم منظورم چیست، حدس میزنم زمانی ما با خدا در روزی ویژه از ماه، به کل آفرینش میخندیدهایم) می شوم.
با اینهمه روحیه من با همین شادی های دم دست، زود خوب می شود: دوچرخه سواری و پیاده روی در هوای کوه و جنگل.
وبلاگ من برقرار است نمی دانم چرا برای تو باز نمی شود!
در تلگرام هم کانالی دارم.
امیدوارم جان ات از آن رویداد های آلاینده که اشاره کردی برکنار بماند.
رویت را می بوسم دوست والایم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر