۱۳۹۸ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

ای د

ای دکتر کانسیلییری زردچوبه فروش،
دیروز دل‌ام برایت تنگ شده بود امروز نسخه‌ات رسید.
به زودی سرحال شوم برایت می نویسم.
آن قرص را هم خواهم گرفت، لیک بدانک این سرما‌خوردگی از آن گونه‌های همگانی نیست و ویژهِ ریه‌های آمفیزما‌زده است و نتیجه چهل سال سیگار‌کشی.(به جای خود‌کشی هم می شود این ترکیب منحوس را به کار برد)حتی ریخت و رخسار‌ش هم به آن سرما‌خور‌ی‌ها نمی ماند بلکه با درد سینه و پشت و تازگی‌های سراسر تن خودش را نشان می دهد یعنی فورا ریه را دچار چرک و آنتی‌بیوتیک‌لازم می کند.
تازگی‌ها من هر گاه کفران زندگی کردم دچار بلا شدم: چند بار دل‌ام از این جهان و جهانندگان‌اش تیره شد.
با خودم گفتم بگذار از این سینما‌ی شوم بزنم بیرون و این فیلم هول‌رسوا‌کن را فراموش کنم.
هر گاه این جور فکر‌ها به سرم زد بیماری خودش را با چهره کارگردانی بی‌هنر ولی سمج نشان داد: اگر فیلم‌ام را تا پایان نبینی می کشم‌ات!
-به‌به! چه لطفی! بفرما بکش!
نکته این است که من دیگر در باره مرگ یا به قول کمونیست‌های عجم، مرگ خود‌خواسته، احساساتی نمی شوم و آن را تنها بیرون‌زدن از سینما می دانم و در حالت نخست، پشت سر گذاشتن سینمایی برای رفتن به سینمایی دیگر به ویژه اگر فیلمی هم در کار نباشد.
فیلم راستین خود تماشاگر است و این جهان سینما‌رکس پیش از آتش تشیع‌اش.
چغلی‌ات را به دکتر می کنم.
آهای گارسن!
پس این قرص زردخوبه من چه شد!
دِ ! انگار سرحال شدم برایت نوشتم!
روبوسی با ستار و شعله و زادگان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

هزاره‌ها ا

هزاره‌ها از کجا به جا از کی‌ به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از  یادم رفت آمد یادم همهِ هزاره‌ها اینجا