حالا که هست
صدای زنگُله و گلهای نیست
نی نداشتهات را در آر
چنان بنواز
که هرزگان علف
!گوسپند شوند
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر