ویرانه و کویر و مردمِ ویرانه و کویر
از بوف تا افعی
گسیختهاند و ریختهاند
خشت و خار و پر و نیش از
خشت و خار و پر و نیش از
آوازهای مسمومی که
آینده
آینده
خواهد خوانده
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر