فاخته در گوش
من و در دهان من بسیار عزیز بود. آوازش پرسشهای مرا میپالود. تصویرش در فضای
ذهنام از زیباترین تصاویر آسمان و زمین بود. یکی آمد و به پوچی، آن نام پرنده را
در زبان من آلود. آوازش را آلود. تصویرش را آلود. بدتر از او یکی که دوست داشتم
دوست داشتم دوست داشتم با دلی سرخپوست دوست داشتم کوکوهای دروغین آن آلاینده را
رنگ کرد و فروخت. با او در سخنی پوچ رقصید. ندانست که کسی که زیبایی را میآلاید
زندگی از زنجیره ی رفتار او در امان نیست.هر جا پا گذارد جدایی و بددلی و دروغ
و دوبههمزنی جشن میگیرند. جشنی با بویی ناخوش و صداهایی ناهنجار. جشن
آلایندگان سر و دهان و دست. اگر به هیچچیز در این جهان باور نداشته باشم به دم
گرم و نفس سرد دیگران باور دارم. از یکی میآسایی و دیگری میفرسایدت. نوعی از
انسان هست که وظیفهی خود میداند که همه چیز را با پراکندن تخم کینه و خشم و بددلی
در مسیر خود بپوساند. اگر ببوسدت میپوسی. اگر بخندد میگندی. او با فحش و فریاد
نمیآید. با لبخند دوستانهی کسی که میخواهد با تو روبوسی کند میآید. دقیقا
مانند یک هیتمن مافیا که کنتراکت قتل همکاراش را پذیرفته است.ای پخمه پخمه پخمه
دوستی که اینهمه را نداند! این چگونه دوستی ست که نادوست را نمیشناسد؟ یعنی هیچ
فرقی میان سیب و کرم نیست؟ کرم را میخورد سیب را له میکند. بنازم به این
نازکی! زهی زکی!
۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
دیو شدم د
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
جریانِ این عشقِ ریشنفکرانِ اسلامیرانیست به موی گندیده چیست؟ آیا این یک فتیشِ نوین است؟ آیا این مو از پیازمو گندیده یا از سیرمو؟ از...
-
آینه ی شگفتی زیبا: مهناز طالبی تاری آنکه دیرزمانی پیش گفت: "من با هیچ چیز مربوط به انسان بیگانه نیستم."، خواست حساب سخن خ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر