رضا بتین خوش
آمده باشد به نقطهی این منطقه.
این منطقه در
نقطهی کور دادار است
چشم میگشایی
دست میگشایی
جهان میگشایی
چندی در این
گشایش میگردی
چشم میبندی
دست میبندی
جهان میبندی
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
معرکه است.اینها چگونه و از کجا به ذهن تو میرسد؟ چرا به مُخ من نمیرسد؟!
پاسخحذفزنده باشی این شرنگ عزیز
دم خودت و مخ ات هم گرمای اصغر!
پاسخحذف