۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

آنتی‌خرچنگ: به سلامتی‌ فرامرز سلیمانی



از چند روز پیش که از زهره خالقی خبر بیماری فرامرز سلیمانی را شنیدم دل‌ام از غم و درد مچاله شد. خودم هم روزهای مچاله‌ای دارم و ماده‌ام مستعد غم‌های جدید است. از آن روز هر وقت لینک‌های فرامرز را می‌‌بینم زیر لب می‌‌گویم: دکتر و بیماری! شاعر و خرچنگ! مازندرانی و کنیتیکت! این چه وضع‌اش است! چیزی که دلداری‌ام می‌‌دهد فلز محکم و روحیه ی جوان و نرم‌استوار اوست. او سه سال بیش از عمر من-منهای پنجاه‌هزار سال نشئه‌های پیشین زندگی‌ البته-برای شعر و ادبیات و تندرستی مردم ایران کوشیده و رنج برده و لبخند زده. پنجاه و پنج سال کار پیوسته با روی خوش و سینه‌ای پر مهر. ده‌ها کتاب از خودش و دیگران. دیگرانی که پل زبان شد تا از روی او بگذرند و به پارسی‌ خوانده شوند. کمتر کسی‌، به ویژه از شاعران جوان، از نیما تا رویایی تا فروغ تا کسانی‌ که از همین دیشب، واقعا-موجودا شروع به نوشتن شعر کرده اند هست که فرامرز سلیمانی در باره‌اش ننوشته باشد. سال‌ها پیش جایی‌، در نشریه ی قلمک، در باره ی کتابی‌ از خودم نوشت: حسین شرنگ مسکولینیست است! من دچار غرور و افتخار ناشی‌ از ابرمردانگی شدم( یعنی‌ دلخور شدم): یکی‌ به این فضیلت من پی‌ برد! اما آن سطر در من ماند و بعد‌ها به من کمک کرد تا آن شائبه را از شعرم بزدایم. به زبان‌ام توجه کنم و از بلاهت‌های مردانگی‌فروشی و زمختی‌های آن خودم را بپیرایم.این را فراموش نکردم. چیزی که هرگز در فرامز سلیمانی ندیدم=نخواندم درشتی و بر‌آشفتگی با دیگران بود. تا جایی‌ که از او خوانده‌ام زبان او همیشه نرم و بی‌ آزار بوده. انتقاد‌هایش هم لعابی از نوازش داشته اند. به شعر مدرن و شاعران‌اش شیفتگی‌‌ها ورزیده. از هر سن و دبستانی. خودش هم دبستانی به نام موج سوم گشود که مدتی‌ سر زبان‌ها بود. یک بار، قرن‌ها پیش که در عنفوان نو‌جوانی و شاید کودکی من به مونترال آمده بود لحظاتی همدیگر را دیدیم و خوش و بشی‌ کردیم. به نظرم بسیار شیک و جنتلمن آمد. احساس کردم جلوی آینه ایستاده‌ام و دارم خویش‌ام را می‌‌تراشم. از چند‌تا از زن‌های پان‌شرنگیست پرسیدم نظرتان راجع به این جنتلمن چیست؟ گفتند پس از تو می‌‌توان او را بر سکوی نقره ی خانم‌پرستی‌ ایستاند. گالان بود. با قیافه‌ای دیپلمات‌پسند. سال‌ها پیش که در بلو‌متروپولیس و در شب قصه خوانی‌اش کارلوس فوئنتس را دیدم اتیتود، شیکپوشیدگی و زبان رفتاری‌اش مرا یاد فرامرز انداخت.عکس کنونی پروفیل‌اش شباهت عبرت‌انگیزی به استالین جوان فراری در قفقاز، استالین پیش از قدرت و قتل‌های میلیونی هم دارد. فرامرز لبخندی آرام و بی‌ آزار دارد. حاصل ذوقی پس از چشیدن خوشی‌‌های هنری و عشقی‌ بسیار. این شاعر مدت‌ها بیمار بود ولی‌ کسی‌ آخ‌اش را در کتابچهر نشنید. حضور او پرپرتو درستی‌ تن‌ و روان بوده و همچنان هست و باشد.‌ای فرامز سلیمانی! میزگرد دوازده ابر‌الاهه ی متا‌جمهوری وحشی شرنگستان به من مأموریت داده تا این دستور را به تو ابلاغ کنم: زود خوب شو وگرنه... بی‌ وگرنه! ما دوست ات داریم‌ای وزیر بهداشت‌شعر ج و ش! خرچنگ نخوانده را از وجود عزیزت بران!
این ویدئو را به سلامتی‌‌اش ببین! میوه ی مهر و معرفت زهره خالقی است از جانب دوستان برای فرامرز:


http://www.youtube.com/watch?v=dJVxGtGNiCo&feature=share

۳ نظر:

  1. پرز عزیز ! ممنون از شرنگیت هات گه روی دریچه ی سه لتی قلبم مثل موج سوم جرنگی صداکرد و کمر تومرهای توی سینه ام را شکست. دیگر ان که من هم ارزوی بهبودی ات را دارم.پس به سلامتی از جانب قاطبه ی کارکنان شرنگ پیشه ی وزارت بهداشت و درمان و اموزش پزشکی جوش.ف،س،

    پاسخحذف
  2. ای به فدایت وزیر والا‌جاه عزیزم فرامرز مهربان. امید بسیار دارم که این روز‌های دردناک را پشت سر بگذاری و با تنی درست و سترده از تومور زندگی‌، این مادر شدیدمان را در آغوش بگیری. به زودی چنانکه زهره ی مهربان گفت با هم حرف خواهیم زد.پس از آن هم زمانی‌ خواهد رسید که دیداری تازه کنیم. از برکت تو یکی‌ از عزیزترین دوستان سال‌های دور مهرداد مهربان را هم باز‌یافتم و امروز روز خوشی‌ بود. از این کوره رویینه تن‌ بگذر و از آینه‌های آینده یاد کن که خنده و شکفتگی ات را خواهند دید. من هم خوب ام. می‌‌بوسمت دوست ام.

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...