به امیر کسروی
در آن جزیره که وقتی غول ِنعرهکش از درد
پرسید کی شراب و پنیرِ مرا خورد
تکچشمِ مرا کی کور کرد
تو کیستیای غارتگرِ غار
دیگر حتا هیچکس هم نیست
که بگوید:هیچکس!
غولِ تکچشم روزنهای در قصه بود
و آن جزیره نیز روزی
غرقِ خودش شد
حسين جان وقتى روزنۂ قصه كور شود، ھیچ سوسوئی در کار نخواھد بود. ولی با غرق شدن در جزیرہ خویش چہ باید کرد
پاسخ دادنحذفاین جهان دیگر حالاش خوب نیست: قصهاش کور شده است: جزیرهاش غرقِ خود شده است!
پاسخ دادنحذفای دوستِ عزیز، شاید هم انتقاد کرده بودی و من درست متوجه نشدم!
پاسخ دادنحذفسیکلوپ روزنهای در اودیسه بود که اولیس(هیچکس)کورش کرد!
غرقشدنِ جزیره در خود هم فراموشیای ست که انزوا را فرو میکشد!
با اینکه با توضیح مشکل دارم ناگزیر شدم اینها را بنویسم!
یک لبخندِ پدرسوختگانه!