۱۳۹۵ مهر ۲۰, سه‌شنبه

در آن جزیره‌


به امیر کسروی

در آن جزیره‌ که وقتی‌ غول ِنعره‌کش از درد
پرسید کی‌ شراب و پنیرِ مرا خورد
تکچشمِ مرا کی‌ کور کرد
تو کیستی‌ای غارتگرِ غار
دیگر حتا هیچکس هم نیست
که بگوید:هیچکس!
غولِ تکچشم روزنه‌ای در قصه بود
و آن جزیره‌ نیز روزی
غرقِ خودش شد

۳ نظر:

  1. حسين جان وقتى روزنۂ قصه كور شود، ھیچ سوسوئی در کار نخواھد بود. ولی با غرق شدن در جزیرہ خویش چہ باید کرد

    پاسخحذف
  2. این جهان دیگر حال‌اش خوب نیست: قصه‌اش کور شده است: جزیره‌‌اش غرقِ خود شده است!

    پاسخحذف
  3. ای دوستِ عزیز، شاید هم انتقاد کرده بودی و من درست متوجه نشدم!

    سیکلوپ روزنه‌ای در اودیسه بود که اولیس(هیچکس)کورش کرد!

    غرق‌شدنِ جزیره‌ در خود هم فراموشی‌ای ‌ست که انزوا را فرو می‌‌کشد!

    با اینکه با توضیح مشکل دارم ناگزیر شدم اینها را بنویسم!

    یک لبخندِ پدرسوختگانه!

    پاسخحذف

هزاره‌ها ا

هزاره‌ها از کجا به جا از کی‌ به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از  یادم رفت آمد یادم همهِ هزاره‌ها اینجا