کتابی که تو خواندی
تو را نخواند
از سوراخ تو ریخت
از تو سوراخ ریخت
انسان زنجیرهایش را میبوسد
خودش را میتکاند
هم کرمهایش میریزند
هم به جرینگاهنگِ حلقهها میرقصد
انسان زنجیرهایش را مینوازد
انسان زنجیری
هم لوکوموتیو و هم راه آهنِ شاعران است
جرینگجرینگجرییییینگ
تاتالاقتوتولوقبوووووبوووووو
انسان زنجیرهایش را میبافد
می پوشد
می فروشد و حتی
در طومار-انبارهای آزادی
احتکار میکند
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...