بپا ای یکِ مردنی
آمد پنجِ پهن
تیرهبرق بر الفِ صحرا زد
حالا سرت
تن ات
آنتنِ خیمهی پارازیت
فاگوسیتِ ستونِ پنجم
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر